آخرین شماره نشریه را میتوانید اینجا ببینید

Tuesday, May 9, 2006

«مردانِ لوكي»

پدر، از روزگارانِ كهن
از كاه و از گِل
از خشت و از آتش
از آجر و از آهن
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.
و مادر:-يك آبادي اندوه
كه سال هاست
يگانه آوازِ باد
كمند گيسوانش را
در پيچيده است-
به اندازه ي زمين و آسمان
پشت ديوارها
نگه داشته شد.
و سهمِ او از آسمانِ تاريخ
بي سوترين ستاره هم نبود.!
-و همچنان،
چه صبورانه مي كشد
كوله بارِ سنگينِ اين گونه در اندوه ماندن!-
خواهر،
نشسته روبه روي پنجره
به شمارش اندر افتاده است
دانه، دانه
تار، تار
اشك ها و
موهاي خويشتن
در آن سوي پنجره
هوهوي باد مي آيد.
و در بارانِ بي اَمانِ برگ
برادرانم – نشسته بر سَمَند و كَهَر،
كه جايْ جايِ زين هاي آذين بسته شان
يادگاري از تاولِ دستانِ زنانِ آبادي است-
در جاده هاي مه آلودِ تاريخ
پياپي در كارِ بي تابانه يِ چهار نعلْ تاختن.
و اندر اين سوي پنجره
ميانِ چارْچينه ي خشتْ آجين
به صف اندر ايستاده اند
لوكيانِ مَست.
فسوسا!
كه گونه هايي گم مي شود
در ميانِ سرشكِ اشك ها.
و دختري
در انديشه ي حراجِ كلافِ گيسوانِ خويشتن
براي لقمه ي فردا ...
پدر – امّا، همچنان-
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.

ميرمحسن طاهري تاري

No comments: