هستی بزرگ نیا
آيا زماني در قوانين تبعيضآميز ايران تجديدنظر صورت ميگيرد. اين سؤالي است كه بيش از همه ذهن فعالان حقوق بشر در ايران و خواستاران حقوق برابر را به خود مشغول داشته است. در ايران از ديرباز چنين قوانين تبعيضآلودي حقوق زنان را در تنگناهاي زيادي قرار داده است. اين تبعيضات قبل از انقلاب تا سالهاي دور و بعد از انقلاب به صورتهاي گوناگون نابرابري را بيحقوق ايران تحميل كرده است. براي اين مسأله اشارهاي تاريخي داريم به زمان انقلاب مشروطه. زنان هرچند در پيروزي انقلاب مشورطه نقش داشتند اما بعد از آن, اجازهي حضور به آنان داده نشد هر شايد كه علت اصلي عدم حضور زن در اين برهه از زمان عواملي چون درصد بالاي بيسوادي و غيره بود. باشد اما عوامل مهم ديگري نظير تفكر سنتي مردسالارانه و زنستيز به اين حاشيهنشيني مرد ميرسانده به طوري كه بسيار از روحانيون مبارز در انقلاب مشروطه براي دخالت زن در اجتماع و مشاركت سياسي او حرمت شنيد مشرعي قائل بودند. همچنين اصل 37 قانون اساسي مشروطه به صراحت شرط پادشاهي و ولايتعهدي را مرد بودن دانسته انقلاب مشورطه دستاورد نميتوان وجود تفكرات پوسيده مردسالارانه را ناديده گرفت در همين قانون بود ه زن حق رأي دادن و انتخاب شدن نداشت مادهي 11 اين قانون زن را به صراحت همرديف صغير, مجنون و قاتل قرار داده است.
در دورهي پهلوي اول تجدد ظاهري صورت گرفته بود اما اين نوآوريها نيز سب دستيابي به حقوق واقعي زنان نشد زيرا به جهت خودكامگي حكومت زنان نيز مثل سايرين, وادار به هم سويي با ديدگاه حكومتي مي شدند و زنان همچنان از انتخاب كردن و انتخاب شدن محروم بودند.
در دورهي پهلوي دوم به ظاهر حركتي به جلو براي استيفاء حقوق زن صورت گرفت و در سال 43 بند 1 ماده 10 و بند 2 ماده 13 قانون انتخابات حذف و به زنان حق رأي داده شد جاي ترديد ندارد كه اين حركت نيز كمك چنداني در رفت تبعيضات ظالمانه عليه زنان نكرد و زنان با بسياري قواينن نابرابر ديگر و در كنار آن همراه با تفكرات مردسالارانه رخنه كرده در دستگاه حكومتي به زور به حاشيه رانده شده و حق فعاليت در سازمانهاي مستقل غيردولتي را پيدا نكردند.
بعد از آن, انقلاب با داعيهي مشاركت گسترده زنان در امر سياسي و در عرصه شد. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران عاليترين مرجع قانوني است كه در اصول مختلف از جمله اصل 9, 21, 20, 43 مشاركت همه آحاد ملت را در امور كشور عنوان كرده است.
اما در عمل مشاهده مي شود كه از جانب مقامات به زن به عنوان «آحاد ملت» اجازهي ايفاي نقش سياسي و اجتماعي داده نميشود. آيا زنان آحاد ملت محسوب نميشوند و اگر ميشوند پس مشكل در چيست؟ آيا ميتوان تاثير جملهاي را كه در اصول متعدد قانون اساسي و مواد ساير قوانين به كرات قيد گرديده ناديده گرفت؟ قيد «با حفظ موازين اسلامي» سبب ميگردد اين قوانين از حيطهي قانوني به حوزهي فقهي كشانده شود و سؤال بسياري از خواستاران حقوق برابر را بيجواب رها مي كند چرا كه اظهار نظر در اين حيطه تخصص مربوط به خود را ميطلبد. به راستي خواستار اين نابرابري قانون ايران است يا فقه شيعه كه بدان آميخته شده است؟
اگر پاسخ فقه است آيا فقه نسبت به مسأله زن داراي موضعگيري منفيست؟
خير زيرا آنچه از محتويات و احكام فقهي دستگيرمان ميشود. نه موضعگيري كه ناديده انگاشتن و كوچك شمردن است زيرا واضح است كه نقطهي محوري تمام مباحث فقهي و حقوقي مردان هستند و در نهايت آنچه بر زن حكم ميشود در خيلي از اين موارد «عطيهي قانونگذار» محسوب مي شود.
جاي انكار نيست كه در احكام متعدد از اين دست, زن به موجود قابل بهرهمندي تقليل پيدا كرده است كه تمامي احكام صادره از مهريه و نفقه گرفته تا حق تعدد زوجات منوط به اين ويژگيست. براي مثال چه كسي است كه ظلم روا داشته به زن در مسأله تمكين در حوزهي حقوق خانواده را انكار كند. قانون شرط وجوب نفقه به زن را منوط به اين رفتار دانسته است. در اين حالت مرد مي تواند به اين بهانه زن را از بسياري حقوق خود محروم كند. مثال آن مادهي 1117 قانون مدني است كه به مرد اين اجازه را داده است كه از حرفهاي زن جلوگيري كند. تشخيص مصلحت خانواده با عرف است؟ درست اما آيا عرف ما چيزي جز رسوم و افكار مردسالارانه است؟ در نتيجه زني كه براي حفط مصلحت خانواده! استقلال مالي خود را از دست ميدهد, وابستگي شديد اقتصادي به مرد پيدا ميكند و به اين وادار مي شود از هر قانون و او مرد هرچند سركوبگر و غيرانساني تمكين كند. در حق تعدد زوجات به مردان اين ستم روا شده است كه تنها چهار زن را ميتوانند به نكاح دائم درآورند اما براي تقليل دادن اين ستم, عقد موقت را محدود ندانسته است. قانوني كه براي ازدواج تنها استطاعت مالي مرد را شرط ميداند لزوماً ميبايست شخصيت زن و حقوق مسلم او را نديد بگيرد. همچنين تبصرهي مادهي 1041, نكاح به ولايت را صحيح دانسته و به اين ترتيب به پدر اين حق را ميدهد كه دختر نابالغ خود را به نكاح مردي درآورد. متعاقباً همسر اگر كودك ميبود اهليت تمكين نداشته و به راحتي امكان داشت از نفقه محروم شود. بعد از چندي اصلاح اين قانون به دليل مغايرت با فقه, مورد مخالفت شوراي نگهبان قرار گرفت در نهايت مرجع تشخيص مصلحت نظام رأي به تغيير سن ازدواج ميدهد اما آيا چنان كه در ظاهر به نظر ميرسد قانون ايران دچار تحول شگرف شده است. آيا بازهم در اين شرايط ميتوان نكاح اجباري طفل 13 ساله را- با درنظر گرفتن تغيير فيزيولوژيك نسل جديد ناديده گرفت؟ آيا قاضياي كه در محكمه براي مصلحت طفل دختر, تصميم ميگيرد محصول همين فرهنگ و نظام نادرست مردسالارانه نيست؟ تفكر منحط پدرشاهي تا جايي قانونگذار را شيفتهي خود كرده است كه آنرا به صراحت در مورد خانواده متذكر مي شود تا جايي كه شرط رياست زن در خانواده از شروط باطل عقد نكاح محسوب ميشود.
البته بايد ذكر شود كه علت اين موهبت قانونگذار و فقه مبين به زن اين آيه قرآن است كه «مردان و زنان نزد خدا برابرند و آنچه مايه برتري است تقوي است» اما حتي در اين مورد هم جانب انصاف نگه داشته نشده است محرز است كه تقواي زن به اين علت بايد حفظ شود كه تقواي مرد مورد تهاجم واقع نشود. به گفته مرئيسي نويسنده عرب «نظام اسلامي آنقدر كه با امر علاقه جنسي به جنس مخالف مخالفت دارد با زنان مخالفت ندارد آنچه مايه ترس است رشد دلبستگي زن و مرد است كه چنين دلبستگي تهديدي مستقيم براي وفاداري و تابعيت مرد از خدا محسوب ميشود كه بايد سرمايهگذاريهاي بيقيد و شرط همه انرژيها و انديشه و احساسات مرد روي او باشد.» انحطاط و تبليغات موجود در اين نظامها عليه زن هراز چندي توسط بعضي نويسندگان فمينيست و طغيانگر عرب مورد حمله يا موشكافي قرار ميگيرد. اين بيماري مسري در ايران نيز بايد با همين روش كاويده شود و با بيرحمي بايد بر نقاط تيره و غيرقابل توحيه آن انگشت گذاشته شود اما دريغ....
تا مدتهاي مديد بعد از ورود اسلام به ايران نهايت مشاركت زنان در عرصههاي اجتماعي عزاداريها و مجالس روضهخواني بوده است و واژگان عوامانهاي نظير ناقصالعقل و ضعيفه به ادبيات كوچه و بازار راه پيدا كرد. اشاره كرديم كه در دوره خودمان در مهر ماه سال 1341 لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بحث زيادي برانگيخت كه از آن جمله واكنش روحانيون به اين لايحه بود كه آنرا بعنوان معارضه با اسلام رد ميكردند.
بعد از انقلاب رهبران ديني بر آن شدند كه از اين نيمه جامعه براي استحكام انقلاب استفاه كنند. با نگاهي به چندين دوره مجلس شوراي اسلامي ميبينيم به تعداد انگشت شمار از زنان نماينده, توانستند از سد نظارت استصوابي بگذرند. در اين ميان به راستي چه تعداد از زناني كه نماينده سازمانهاو انجمنهاي مستقل غيردولتي بودند توانستند از اين سد بگذرند؟
نتيجه اينكه وجود تفكر سنتي در تمامي اركان حكومت موجب سلب بسياري از حقوق جنس زن گرديده است نتيجه تفكر نادستي كه متون فقهي را وحي منزل ميپندارد اين است كه كوچكترين تغييري را در متن قانون پذيرا نيست. حتي در جايي كه در تئوري چنين به نظر نميرسد در عمل اين تبعيضات ناروا بر زنان اعمال ميشود و قانون كه در همه جا آخرين پناهگاه و اميد زنان است در ايران از سر ناچاري پذيرفته ميشود چرا كه زنان از قانون واهمه دارند.
زنان جامعه ايران بايد بدانند كه بدون تلاش اين نابرابريهاي قانوني و عرفي عليه آنان به خودي خود رفع نميگردد. راه رهايي از بنبست نابرابري جنسي قبل از تلاش براي تغيير متن قانون سعي در تغير ديد عزمي مردسالارانه جامعه است زيرا مقامات حكومتي دولتي چيزي محصول اين سنت جامعه با نگاه تحقرآميز به زن نيستند. هر يك از جنسهاي فمينيستي دفاع از حقوق زنان «روحيهي مبارزهجويي زنان را تقويت و بر نحبگان و مقامات دولتي فشارهايي در جهت دفاع از حقوق زنان دارد كرده است» به نگاه به مسابقهي اين گونه جنبشها مشاهده ميشود. كه اين حركتها در نوع خود بينتيجه نماند. ثمرات زيادي را براي زنان به ارمغان آمده جنبش زنان هند از جمله اين گروههاست كه به كمك تبليغات گسترده فعاليتهاي وسيع در راه تدوين يك قانون مدني يكسان در سراسر هند انجام داده است.
در الجزاير گروههاي زنان براي مبارزه يا قانون خانواده تشكيل شد نشان داد كه از جسارت زيادي برخوردار است در سال 1991 جنبش زنان تركيه تقويت و بر روي اجراي كنوانسيون لغو تبعيض عليه زنان به دولت فشار آور.
اينها رهآورد مبارزاتي زنان در دنياست «زنان ايران نيز وظيفه دارند براي دفاع از حقوق خود بيشتر تلاش كنند «اين بسيح و اين حركت خواهناخواه به دخالت و نفوذ هرچه بيشتر در نهادهاي جامعه خواهد انجاميد.»
حداكثر تلاش براي دستيابي به خواستههاي حداقلي گفته شده لازم و موثر خواهد بود تا اين وسيله بتوان آسانتر و بهتر به سوي مساوات كامل و استيفاء كامل حقوق از دست رفته گام برداشت.
آخرین شماره نشریه را میتوانید اینجا
ببینید
Tuesday, May 9, 2006
زنان و باورهای ناراست عرف مردسالار
کیوان امیری الیاسی
ايران، سرزمين مادري من! جايي که سرانهي مطالعه در روز به زحمت به چند دقيقه ميرسد. آري جايي که سرانهي مطالعه در چنين وضع نازلي است فرهنگ و قوانين شفاهي نقش مهمي در سمتدهي انديشهها ايفا ميکنند. قوانين شفاهي که هيچ سند محکمي براي اثبات درستي خويش ارائه نميدهند.باعث ميشوند بسياري از باورها بر پايهي خرافات و موهومات شکل گرفته ، رواج يابند و کم کم به عنوان پيش فرض پذيرفته شوند.
از سوي ديگر روشنفکر ايراني به دليل استفاده از زباني غير قابل درک براي تودههاي مردم، ناتواني در درک پويههاي دروني جامعه و عدم توجه به واقعيات عيني جامعه هرگز نتوانسته است به طرز مناسبي با تودههاي مردم ارتباط برقرار کند، خلأ بزرگ ارتباط ارگانيک بين روشنفکران و تودهي مردم زماني به فاجعهي بزرگتري منجر ميشود که گروههايي که از ادبيات قابل فهمي براي مردم سود ميبرند در جهت سوء استفاده از ناآگاهي تودهها به گسترش خرافات و موهومات دامن ميزنند.
تمام اين دلايل مرا برآن داشت تا به جاي نگارش مقالهاي صرفآ تئوريک که مخاطبان خاص دارد به نقد موهومات رايج در ميان اکثريتي بپردازم که هر گونه تغيير بنيادين اجتماعي نيازمند خواست آنهاست.از سوي ديگر نقش کليدي دانشگاه به عنوان يکي از نيروهاي رانهي جامعه اين رسالت را پررنگ تر ميکند. وظيفهي اخلاقي دانشجواست که با شناخت موهومات رايج بين تودهي مردم براي جهتدهي درست انديشههاي آنان اقدامي جدي و فعال انجام دهد . فراموش نکنيم اولين قدم در رهايي انسانها از هر گونه انقياد،آکاه ساختن آن هاست لذا اميد است اين مقاله گامهاي هر چند کوچکي در اين راستا بر دارد.
1- فمينيسم :
يک باور موهومي رايج فمينيسم را به عنوان مبارزهي زنان بر عليه مردان تعريف ميکند. مطالعهاي هر چند سطحي در متون اوليهي فمينيستي کذب بودن اين ادعا را آشکار ميکند. مسأله خيلي ساده است ، زنان خواستار احقاق حقوق خود به عنوان يک انسان و تقسيم عادلانهي حق حيات هستند. لذا فمينيسم چيزي نيست جز به چالش کشيدن روابط ميان زنان و مردان و عصيان در برابر تمامي قوانين و ساختارهاي قدرتي که زنان را در موقعيتي فرودست نگه داشته، آن ها را به شکل جنس دوم نظاره ميکنند.از ديدگاه فمينيسم زنان مورد ستم تاريخي قرار گرفته اند، اميال و استعدادهايشان در نظر گرفته نشده و لذا هرگز نتوانسته اند جايگاهي درخور استعدادهايشان بدست آورند.
اما چه عواملي منجر به تشديد اين ستم تارخي شده است و راه برونرفت از اين چرخه ي معيوب چيست؟
فمينستهاي راديکال در يک تحليل سطحي کنترل مردان را عامل به وجود آمدن اين ستم تاريخي ميدانند و لذا خواستار حذف اين کنترل هستند. شايد با نگاهي اجمالي به نظر اين دسته از فمينسيتها معلوم شود که چرا اين باور رايج که فمينيسم نبرد زنان بر عليه مردان است به وجود آمده است. حال آنکه حداقل در ايران در هيچ دورهي تاريخي از مبارزات زنان ، فمينستهاي راديکال شاخصترين مبارزين نبودهاند. فمينيستهاي ليبرال ريشه ي ستم تاريخي را در قوانين مدني نابرابر و فرصتهاي آموزشي ناعادلانه جستجو ميکنند و خواستار الغاي اين نابرايها هستند. فمينيستهاي ليبرال با تقليل و آشقته سازي ادبيات فمينستي عملآ شکاف هاي جدي تر و عميق تر را مسکوت باقي ميگذارند. اين يک ادعاي نظري نيست! تجربهي کشورهاي توسعه يافته نشان ميدهد که ليبرال فمينيسم هرگز نميتواند آخرين وتنهاترين راهکار مبارزه باشد، چرا که با دستيابي به قانون برابر براي زنان و مردان بايد مبارزات فمينيستي را يکسره کنار گذاشت حال آنکه جامعهي انساني همچنان ساختارهاي مرد سالار خودش را حقظ خواهد کرد.هرچند در جوامعي چون ايران که هنوز فاصلهي زيادي تا قوانين برابر براي مران و زنان داريم جريان اصيل فمينيستي ميتواند با فمينيستهاي ليبرال ائتلاف کند.از ديدگاه فمينيستهاي مارکسيست ريشهي انقياد زنان را بايد در شيوهي توليد سرمايه داري ، تقسيم کار و جدايي کارِ خانه دنبال کرد.چنين تحليلي به اين نتيجه ميانجامد که تنها راه پايان دادن به اين انقياد سرنگوني بورژوازي و دگرگوني بنيادين اقتصاد است. عليرغم اينکه اين تحليل شکاف هاي زيربنايي را مورد بررسي قرار ميدهد اما پاشنه ي آشيل آن مانند تمام تحليلهاي مارکسيستي نحليل صرفآ اقتصادي است. تحليلي که حتي اگر در نظر درست باشد، با توجه به شرايط عيني دنياي امروز آلترناتيوي است که بايد به آينده موکول شود.سوسيال فمينيسم ريشهي مشکلات را در شيوهي توليد سرمايه داري و فرهنگ مردسالار هردو مي بيند، لذا هرچند با توجه به تحليل روبنا و زيربنا در تحليل نهايي چيزي بر مارکسيسم فمينيسم نميافزايد اما بسياري از مشکلات اجرايي آن را مرتفع ميسازد.به هر حال به نظر ميرسد نظام اقتصادي سرمايه داري و فرهنگ و ادبيات مردسالار، براي دوام و بقاي خود انسان-به ويژه زنان- را استثمار ميکند و لذا راهکار رهايي از اين استثمار دگرگوني بنيادين در مالکيت ابزار توليد و شکل زندگي اجتماعي است. در نهايت فمينيسم هرگز عصيان خود را در حد ستيزه يا مردان تقليل نميدهد و مناسبات مردسالارانهاي را به چالش ميکشد که نه فقط زنان بلکه همهي انسانها را قرباني ميکند.
2- اختلافات طبيعي زن و مرد :
يکي ديگر از موهوماتي که به نظر ميرسد طرفداران زيادي هم دارد اين باور است که زنان و مردان به جهت تفاوتهاي طبيعي که با هم دارند نبايد حقوقي دقيقآ همانند داشتهباشند. به نوعي به جاي تساوي حقوق بايد از موازنهي حقوق استفادهکرد. بدين معني که در برابر هر حقي که مرد دارد زن را نيز حقي است اگرچه نه حقي همانند با حق مرد. و يا چنين استدلال ميشود که به دليل تفاوتهاي طبيعي زن و مرد ، زنان براي کارهايي مناسبترند و مردان براي کارهايي ديگر . في المثل زنان چون احساساتي هستند نميتوانند قضاوت کنند. چنين استدلالي بنا به دلايل زير بي پايه و اساس است:
1- مشخص نيست که چه ميزان از تفاوتهايي که در حال حاضر بين زن و مرد به نظر ميآيند ناشي از تفاوتهاي ذاتي است و چه ميزان ناشي از سير تکاملي جامعهي طبقاتي ؛ چه کسي ميتواند ادعا کند که روشهاي تربيتي مردسالار روي او تأثيري نگذاشته است و صرفآ بر اساس طبيعت خود بار آمده است؟ يافتههاي علمي نشان ميدهند بسياري از تفاوتهاي موجود تفاوتهاي جنسيتي( روانشناسي،اجتماعي،فرهنگي) هستند نه تفاوتهاي جنسي(زيستشناختي و کالبدشناسانه). از سوي ديگر انقياد و بردگي زنان نسبت به هر گونه بردگي ديگر شديدتر و هوشمندانه تر است چرا که به جاي تکيهي مطلق بر ترس فرودست از فرادست از ابزارهاي تربيتي به طرز گستردهاي بهره ميجويد. دختران از همان کودکي ياد ميگيرند که بايد توجه مردان را به خود جلب کنند، موفقيت آنها تنها در گرو بدست آوردن فرصتي در کنار مردي قدرتمند است و ... تنها زماني ميتوان به ذاتي بودن تفاوتهاي زن و مرد مطمئن بود که يکي از دو شرط زير بر قرار باشد:
الف) زنان در جامعهاي خالي از مردان و مردان در جامعهاي خالي از زنان تربيت شوند تا بدين شکل تأثير نامطلوب روابط متقابل اين دو بر هم حذف شود.
ب) زنان در جامعهاي تربيت شوند که در آن اثري از سلطهي مردان نيست.
حال آنکه هيچ يک از اين دو شرط در جامعهي امروزي محقق نشده است.تفاوتهاي بيولوژيکي بين زن و مرد براي ما بديهي است اما علم روانشناسي هنوز به درجهاي از تکامل نرسيده است که بتواند تفاوتهاي رواني اين دو را مستقل از شرايط تربيتي کشف کند. لذا چگونه ميتوان بنيان جامعهاي را بر فرضياتي که نه تنها به طور دقيق اثبات نشده اند بلکه شواهدي براي رد آن ها در دست است، قرار داد؟
2- در صورت قبول موارنهي حقوق به جاي برابري حقوق ملاک تشخيص اين موارنه چيست؟ نظريهي موهومي موازنهي حقوق گاهآ به اين نتيجه ميانجامد که در برابر حقوقي چون حق طلاق و حضانت کودکان حقوقي مانند مهريه و نفقه براي زنان مطرح شود، حال آنکه چنين حقوقي عملآ منجر به تشديد سلطهي مرد بر زن ميشوند و نه تنها حقوقي براي زنان محسوب نميشوند که بايد آن ها را بر حقوق مردان براي تسلط بر زنان افزود.
اگر ترسي از پيشرفت روز افزون زنان نداريم چرا موانع قانوني موجود براي داشتن حقوق و فرصت هاي شغلي برابر را از پيش روي زنان بر نميداريم. اگر اعتقاد داريم که زنان براي بعضي کارها نامناسبند رقابتي آزاد به طور طبيعي آن ها را از اين مشاغل خارج خواهد کرد و لذا با الغاي قوانين نابرابر چيزي را از دست نخواهيم داد.
3-تجربهي موفق نظام مردسالار:
مهمل ديگري که بافته ميشود تجربهي موفق نظام مردسالار است. به پيشرفتهاي جامعهي بشري اشاره ميشود چنين نتيجه گيري ميشود که نظام مردسالار امتحان خود را پس داده است. فرض کنيم بپذيريم که براي تأمين مصلحت عمومي و رسيدن به سطح بالاتر بازدهي اعمال نابرابري و ستم به دستهاي از انسانها جايز باشد. حتي با اين فرض آيا در طول هزاران سال تاريخ جوامع بشري يکجا نشين هرگز گونهي ديگري( به عنوان مثال نظام زنسالار يا نظام برابر) تجربه شده است تا معلوم شود کداميک از اين نظامها بازدهي بيشتري دارند؟ زماني که تجربهي مشخصي از نظامهاي غير مردسالار وجود ندارد بنا به قاعدهي طبيعي اين کساني که هر دو اصل آزادي و برابري را زير پا ميگذارند بايد اثيات کنند که دلايل محکمي براي اعمال قوانين نابرابر دارند. چه نياز است به استدلال زنان براي اثبات آنکه اگر قوانين برابري در قبال آنها به اجرا گذاشته شود مصلحت عمومي جامعه بهتر تأمين ميشود؟ از سوي ديگر در بررسي تجربهي به اصطلاح موفق نظام مردسالار رابطهي همبستهي استبداد و نظام مرد سالار را فراموش کرد.
4- خانواده نهادي مقدس و کانوني گرم:
خانواده نهاد مقدسي است و کانوني گرم براي پرورش کودکان. خانواده مورد حمايت تمامي اديان و دولتهاست. اما آيا تا به حال از خود پرسيدهايم چه چيزي خانواده را مقدس ميسازد؟ نتيجهي عملي کانون گرم خانواده چه بوده است؟ جرا تمام دولتها از خانواده حمايت ميکنند؟
تصور عاميانه چنين است که عشق و ازدواج انگيزهي يکساني دارند. نگاهي دقيقتر نشان ميدهد که تنها در دوران عشق رومانتيک چنين فرضي درست بوده. عشق و ازدواج نه تنها داراي پارامترهاي يکساني نيستند بلکه به دليل ماهيت آزاد عشق در اکثر موارد رابطهاي خصومت آميز دارند. ازدواج در اکثريت قريب به اتفاق ادوار زندگي بشر بيشتر به يک قرارداد اقتصادي شباهت داشته. اين قرارداد به اين انجاميده است که براي مرد جذابيت و زيبايي زن و براي زن پس انداز مرد مهم بوده است. چنين فرايندي از يکسو ستم تاريخي بر زنان را تشديد کرده و از سوي ديگر به غريبه شدن زن و شوهر انجاميده است. نگاهي گذرا به خانوادههاي دور و اطرافمان نشان ميدهد که دراکثريت آنها اگرچه زن و مرد ساليان درازي در کنار يکديگر زندگي مشترکي را ميسازند ولي هرگز به شناخت درستي از هم ديگر دست نمييابند . براي دختران محترم شرمآور است که راجع به رابطهي زناشويي چيزي بدانند حال آنکه با قرارداد ازدواج همين امر قبيح به يکباره ترکيبي مقدس ميسازد که نيمي از ايمان را تشکيل ميدهد. آيا هرگز به دختران آموخته ميشود که همسرش بايد عشق اورا برانگيزد ؟ ( از استثناهاي طبقاتي چشمپوشي کنيد) نه! دختران ميآموزند که بايد شوهري بدست آورند که توانايي سر و سامان بخشيدن به زندگي آنها را دارد . و چنين است که قالبهاي پوسيدهي ازدواج که توجيه کنندهي محروم شدن از تجارب جنسي است يکسره با عشق- که قانون مقدسي را به رسميت نميشناسد و آزاد است- در تناقض است. نگاهي انتقادي به همين ناآگاهي پيش از ازدواج نشان ميدهد که درصد عظيمي از ناخرسندي ، اضطراب و ناراحتيهاي فيزيکي بعد از ازدواج در همين ناآگاهي مقدس ريشه دارد.واقعيت عيني جامعهمان بهتر از هر چيزي با ما سخن ميگويد. بيش از نيمي از طلاقها به دليل نارضايتيهاي جنسي رخ ميدهند.
آري خانواده مقدس است! مقدس است چون به انقياد انسانها کمک ميکند. مقدس است چون نظام سرمايهداري را حفظ ميکند. مقدس است چون خشونت و فرهنگ مردسالار را بازتوليد ميکند. و به همين دليل است که دولت اين اندام وارهي بورژوازي به طور کامل از آن حمايت ميکند. با توجه به شرح فوق شايد محکم ترين دليل باقي مانده براي حفظ نهاد خانواده تربيت کودکان است. بايد ديد اين کانون گرم تربيتي د رعمل چه نمره اي کسب کرده است. امروز ساختار خانواده شکل عادي زندگي است. چه تعداد از کودکان بيچيز و بيخانمان در انتظار مرگ روزشماري ميکنند؟ آمار کودک آزاري چه در کشورهاي توسعه يافته و چه توسعه نيافته تا چه حد بالاست ؟ آيا خانواده واقعآ از کودک حمايت ميکند؟ آيا چيزي به اسم تربيت خانوادگي وجود خارجي دارد؟ کودکان ازدواج از فقدان مراقبت، توجه و فداکاري رنج ميبرند حال آنکه مادران آزادي که به عشق و نه به قرارداد پوچ ازدواج تن ميدهند قدرت بخشيدن تمام اينها را دارند. ازدواج و خانواده زن را به يک نان خور تبديل ميکند. نان خوري که آگاهي اجتماعياش روز به روز کاهش مييابد و کم کم جهانبينياش در سطح نازل خانه کاهش مييابد. با چشم خود زنان مبارزي را ديدهام که در نتيجه يک عمر خانه نشيني امروز اعتقاد دارند تنها راه مبارزه تربيت فرزندان خوب است! واي به حال آنها که قبل از ازدواج هم آگاهي اجتماعي گستردهاي ندارند. بيجهت نيست که واژگاني چون "خاله زنک" اجازه ي تولد مييابند.
باز هم بر طبل ميانتهي تقدس ازدواج بکوبيم و فراموش کنيم که خانواده! بله جايي که در اذهان ما به عنوان پناهگاه شناخته شده بنا به آمار بين المللي بعد از پليس بزرگترين کانون خشونت عليه زنان و کودکان است.
5- نقش زنان در تاريخ:
مناظرهاي در ميگيرد در يک طرف زني ايستاده که جايگاهي متناسب با استعدادهايش طلب ميکند و در سوي ديگر مردي که ادعا ميکند جايگاه کنوني زنان شايستهي توانمنديهاي آنهاست و گواهي تاريخ نشان ميدهد که زنان هرگز نتوانستهاند مفاخري را به جامعهي بشري تقديم کنند!نمونهاي ديگر همانقدر بيپايه که ساير اعتقادات عمومي. هرگز به اين نکته توجه نميشود که برتري نيروي فيزيکي مردان در مراحل آغازين تشکيل جوامع بشري در تکامل جامعهي طبقاتي خود را تشديد کرده است. اين يعني چيزي را که محصول و معلول جامعهي طبقاتي است ذاتي و طبيعي شمردن. تفکري که به درستي شيءشدگي نام گرفته است. هرگز پرسيده نميشود که چطور ميتوان انتظار موفقيتهايي را داشت که هرگز فرصت دستيابي به آن ها به زنان داده نشده. فراموش ميشود که تا همين قرن نوزدهم در کشورهاي توسعه يافتهي دنيا زنان حق تحصيل نداشتند و در نهايت بردگي به سر ميبردند. برونرفت از اين بحران نيازمند استفادهي جدي از راهکارهايي چون تبعيض مثبت و توانمندسازي است.
6- مادري:
چه بسيارزناني که از دامنشان چه بزرگمرداني برخاستند! اين جملهي زيبا همانقدر که عوامفريبي ميکند شخصيت زن را در چارچوب مادري خلاصه ميکند . زن تنها زماني ميتواند موفق خواندهشود که همسري خوب و مادري بهتر باشد . مادري فداکار که مردان بزرگي را پرورش ميدهد. و اين چنين است که زنان براي موفقشدن هيچ فرصتي مستقل از مردان در اختيار ندارند. زن بودن زن هيچ اصالتي ندارد. آيا موفقيت مردان در پدر بودن خلاصه ميشود؟
7- رابطه ي جنسي برابر :
تمکين! به حکم قانون، عرف و شرع زن بايد از شوهرش تمکين کند. آيا تا زماني که قانوني به اسم تمکين وجود دارد رابطه ي جنسي برابر مفهومي خواهد داشت؟ تا زماني که در ادبيات ما رابطهي جنسي به صورت فاعل و مفعولي تعريف ميشود چطور ميتوان برابري جنسي را انتظار داشت؟
8- تجاوز:
تجاوز به مفهوم برقرار کردن رابطهي جنسي در حالي است که زن راضي به برقراري اين رابطه نباشد. طبق قوانين فعلي کشورمان چيزي به عنوان تجاوز شوهر به زن تعريف نميشود. اين است مفهوم برابري انسان ها! طبق يکي ديگر از موهومات اکثريت مجرميني که اقدام به تجاوز ميکنند داراي ناهنجاريهاي رواني هستند، حال آنکه آمار نشان ميدهد واقعيت وارونه است. مجرمين عمومآ از معضلات تربيتي رنج ميبرند. طبق مهملي ديگر تجاوز محصول غريزهي جنسي مهار نشدني مرد است- که در اکثر موارد زن در تحريک آن مقصر است-حقايق زير درستي اين فرض را زير سؤال مي برد:
الف) مطالعات جامعه شناسان نشان ميدهد که قدرت غريزهي جنسي مرد از نگرشهاي فرهنگي جامعه مستقل نيست.
ب) حدود سه چهارم تجاوزات با قصد و نقشهي قبلي انجام ميگيرند.
9- روسپيگري :
روسپيگري به مثابه يک گناه نابخشودني تلقي مي شود.( فقر اقتصادي و فرهنگي که به آن مي انجامد هرگز مورد توجه جدي قرار نمي گيرد.) حال آنکه تفاوت هاي ماهوي ميان يک فاحشه و زني که تن به ازدواج مي دهد وجود ندارد. هردو طي عمل جنسي خدمت مي دهند . تفاوت ها محدود به مدت قرارداد، نرخ قرارداد، و طريقه ي پرداخت است.تفاوت اصلي اين است که احترام زن نزد شوهر از شدت ستمکاري مي کاهد حال آنکه فاحشه از کمترين حقوق انساني برخوردار نيست و تمام چهرهي بردگي زنانه در او خلاصه ميشود. به بيان ديگر اگر بخواهيم از روششناسي کانت براي شناخت چهره ي بردگي زن استفاده کنيم مي بايست فاحشه-افراطي ترين حالت فرودستي زنان- را بشناسيم.
اينجا ايران است! سرزمين مادري من! مرز پر گهر! جايي که سن روسپيگري به 13 سال کاهش يافتهاست. اينجا ايران است جايي که نمايندهي مجلسش فکر ميکند با اعدام زنان خياباني ميتوان پروندهي روسپيگري را بست. اينجا ايران است جايي که کودکان زير 18 سال حکم سنگسار ميگيرند. اين جا ايران است . خاکي که دوستش ميداريم، باور نميکنيد؟
رسيدن به مرحلهاي از تاريخ که انسان به جايگاهي که شايستهاش است دست يابد ميسر نميشود مگر با رفع هرگونه تبعيض و از آن جمله نابرابري زن و مرد. در اين مرحله انقياد زنان يکي از موانع اصلي پيشرفت بشريت است و لذا جنبش زنان شايسته و درخور بيشترين توجه.
منابع و مآخذ: 1- انقياد زنان/جان استوارت ميل2- جامعه شناسي آنتوني گيدنز3-فرهنگ نظزيات فمينيستي/فريبا مهاجر، نوشين احمدي خراساني4- عشق و ازدواج / اما گلدمن 5- جنس دوم/سيمون دو بوار
ايران، سرزمين مادري من! جايي که سرانهي مطالعه در روز به زحمت به چند دقيقه ميرسد. آري جايي که سرانهي مطالعه در چنين وضع نازلي است فرهنگ و قوانين شفاهي نقش مهمي در سمتدهي انديشهها ايفا ميکنند. قوانين شفاهي که هيچ سند محکمي براي اثبات درستي خويش ارائه نميدهند.باعث ميشوند بسياري از باورها بر پايهي خرافات و موهومات شکل گرفته ، رواج يابند و کم کم به عنوان پيش فرض پذيرفته شوند.
از سوي ديگر روشنفکر ايراني به دليل استفاده از زباني غير قابل درک براي تودههاي مردم، ناتواني در درک پويههاي دروني جامعه و عدم توجه به واقعيات عيني جامعه هرگز نتوانسته است به طرز مناسبي با تودههاي مردم ارتباط برقرار کند، خلأ بزرگ ارتباط ارگانيک بين روشنفکران و تودهي مردم زماني به فاجعهي بزرگتري منجر ميشود که گروههايي که از ادبيات قابل فهمي براي مردم سود ميبرند در جهت سوء استفاده از ناآگاهي تودهها به گسترش خرافات و موهومات دامن ميزنند.
تمام اين دلايل مرا برآن داشت تا به جاي نگارش مقالهاي صرفآ تئوريک که مخاطبان خاص دارد به نقد موهومات رايج در ميان اکثريتي بپردازم که هر گونه تغيير بنيادين اجتماعي نيازمند خواست آنهاست.از سوي ديگر نقش کليدي دانشگاه به عنوان يکي از نيروهاي رانهي جامعه اين رسالت را پررنگ تر ميکند. وظيفهي اخلاقي دانشجواست که با شناخت موهومات رايج بين تودهي مردم براي جهتدهي درست انديشههاي آنان اقدامي جدي و فعال انجام دهد . فراموش نکنيم اولين قدم در رهايي انسانها از هر گونه انقياد،آکاه ساختن آن هاست لذا اميد است اين مقاله گامهاي هر چند کوچکي در اين راستا بر دارد.
1- فمينيسم :
يک باور موهومي رايج فمينيسم را به عنوان مبارزهي زنان بر عليه مردان تعريف ميکند. مطالعهاي هر چند سطحي در متون اوليهي فمينيستي کذب بودن اين ادعا را آشکار ميکند. مسأله خيلي ساده است ، زنان خواستار احقاق حقوق خود به عنوان يک انسان و تقسيم عادلانهي حق حيات هستند. لذا فمينيسم چيزي نيست جز به چالش کشيدن روابط ميان زنان و مردان و عصيان در برابر تمامي قوانين و ساختارهاي قدرتي که زنان را در موقعيتي فرودست نگه داشته، آن ها را به شکل جنس دوم نظاره ميکنند.از ديدگاه فمينيسم زنان مورد ستم تاريخي قرار گرفته اند، اميال و استعدادهايشان در نظر گرفته نشده و لذا هرگز نتوانسته اند جايگاهي درخور استعدادهايشان بدست آورند.
اما چه عواملي منجر به تشديد اين ستم تارخي شده است و راه برونرفت از اين چرخه ي معيوب چيست؟
فمينستهاي راديکال در يک تحليل سطحي کنترل مردان را عامل به وجود آمدن اين ستم تاريخي ميدانند و لذا خواستار حذف اين کنترل هستند. شايد با نگاهي اجمالي به نظر اين دسته از فمينسيتها معلوم شود که چرا اين باور رايج که فمينيسم نبرد زنان بر عليه مردان است به وجود آمده است. حال آنکه حداقل در ايران در هيچ دورهي تاريخي از مبارزات زنان ، فمينستهاي راديکال شاخصترين مبارزين نبودهاند. فمينيستهاي ليبرال ريشه ي ستم تاريخي را در قوانين مدني نابرابر و فرصتهاي آموزشي ناعادلانه جستجو ميکنند و خواستار الغاي اين نابرايها هستند. فمينيستهاي ليبرال با تقليل و آشقته سازي ادبيات فمينستي عملآ شکاف هاي جدي تر و عميق تر را مسکوت باقي ميگذارند. اين يک ادعاي نظري نيست! تجربهي کشورهاي توسعه يافته نشان ميدهد که ليبرال فمينيسم هرگز نميتواند آخرين وتنهاترين راهکار مبارزه باشد، چرا که با دستيابي به قانون برابر براي زنان و مردان بايد مبارزات فمينيستي را يکسره کنار گذاشت حال آنکه جامعهي انساني همچنان ساختارهاي مرد سالار خودش را حقظ خواهد کرد.هرچند در جوامعي چون ايران که هنوز فاصلهي زيادي تا قوانين برابر براي مران و زنان داريم جريان اصيل فمينيستي ميتواند با فمينيستهاي ليبرال ائتلاف کند.از ديدگاه فمينيستهاي مارکسيست ريشهي انقياد زنان را بايد در شيوهي توليد سرمايه داري ، تقسيم کار و جدايي کارِ خانه دنبال کرد.چنين تحليلي به اين نتيجه ميانجامد که تنها راه پايان دادن به اين انقياد سرنگوني بورژوازي و دگرگوني بنيادين اقتصاد است. عليرغم اينکه اين تحليل شکاف هاي زيربنايي را مورد بررسي قرار ميدهد اما پاشنه ي آشيل آن مانند تمام تحليلهاي مارکسيستي نحليل صرفآ اقتصادي است. تحليلي که حتي اگر در نظر درست باشد، با توجه به شرايط عيني دنياي امروز آلترناتيوي است که بايد به آينده موکول شود.سوسيال فمينيسم ريشهي مشکلات را در شيوهي توليد سرمايه داري و فرهنگ مردسالار هردو مي بيند، لذا هرچند با توجه به تحليل روبنا و زيربنا در تحليل نهايي چيزي بر مارکسيسم فمينيسم نميافزايد اما بسياري از مشکلات اجرايي آن را مرتفع ميسازد.به هر حال به نظر ميرسد نظام اقتصادي سرمايه داري و فرهنگ و ادبيات مردسالار، براي دوام و بقاي خود انسان-به ويژه زنان- را استثمار ميکند و لذا راهکار رهايي از اين استثمار دگرگوني بنيادين در مالکيت ابزار توليد و شکل زندگي اجتماعي است. در نهايت فمينيسم هرگز عصيان خود را در حد ستيزه يا مردان تقليل نميدهد و مناسبات مردسالارانهاي را به چالش ميکشد که نه فقط زنان بلکه همهي انسانها را قرباني ميکند.
2- اختلافات طبيعي زن و مرد :
يکي ديگر از موهوماتي که به نظر ميرسد طرفداران زيادي هم دارد اين باور است که زنان و مردان به جهت تفاوتهاي طبيعي که با هم دارند نبايد حقوقي دقيقآ همانند داشتهباشند. به نوعي به جاي تساوي حقوق بايد از موازنهي حقوق استفادهکرد. بدين معني که در برابر هر حقي که مرد دارد زن را نيز حقي است اگرچه نه حقي همانند با حق مرد. و يا چنين استدلال ميشود که به دليل تفاوتهاي طبيعي زن و مرد ، زنان براي کارهايي مناسبترند و مردان براي کارهايي ديگر . في المثل زنان چون احساساتي هستند نميتوانند قضاوت کنند. چنين استدلالي بنا به دلايل زير بي پايه و اساس است:
1- مشخص نيست که چه ميزان از تفاوتهايي که در حال حاضر بين زن و مرد به نظر ميآيند ناشي از تفاوتهاي ذاتي است و چه ميزان ناشي از سير تکاملي جامعهي طبقاتي ؛ چه کسي ميتواند ادعا کند که روشهاي تربيتي مردسالار روي او تأثيري نگذاشته است و صرفآ بر اساس طبيعت خود بار آمده است؟ يافتههاي علمي نشان ميدهند بسياري از تفاوتهاي موجود تفاوتهاي جنسيتي( روانشناسي،اجتماعي،فرهنگي) هستند نه تفاوتهاي جنسي(زيستشناختي و کالبدشناسانه). از سوي ديگر انقياد و بردگي زنان نسبت به هر گونه بردگي ديگر شديدتر و هوشمندانه تر است چرا که به جاي تکيهي مطلق بر ترس فرودست از فرادست از ابزارهاي تربيتي به طرز گستردهاي بهره ميجويد. دختران از همان کودکي ياد ميگيرند که بايد توجه مردان را به خود جلب کنند، موفقيت آنها تنها در گرو بدست آوردن فرصتي در کنار مردي قدرتمند است و ... تنها زماني ميتوان به ذاتي بودن تفاوتهاي زن و مرد مطمئن بود که يکي از دو شرط زير بر قرار باشد:
الف) زنان در جامعهاي خالي از مردان و مردان در جامعهاي خالي از زنان تربيت شوند تا بدين شکل تأثير نامطلوب روابط متقابل اين دو بر هم حذف شود.
ب) زنان در جامعهاي تربيت شوند که در آن اثري از سلطهي مردان نيست.
حال آنکه هيچ يک از اين دو شرط در جامعهي امروزي محقق نشده است.تفاوتهاي بيولوژيکي بين زن و مرد براي ما بديهي است اما علم روانشناسي هنوز به درجهاي از تکامل نرسيده است که بتواند تفاوتهاي رواني اين دو را مستقل از شرايط تربيتي کشف کند. لذا چگونه ميتوان بنيان جامعهاي را بر فرضياتي که نه تنها به طور دقيق اثبات نشده اند بلکه شواهدي براي رد آن ها در دست است، قرار داد؟
2- در صورت قبول موارنهي حقوق به جاي برابري حقوق ملاک تشخيص اين موارنه چيست؟ نظريهي موهومي موازنهي حقوق گاهآ به اين نتيجه ميانجامد که در برابر حقوقي چون حق طلاق و حضانت کودکان حقوقي مانند مهريه و نفقه براي زنان مطرح شود، حال آنکه چنين حقوقي عملآ منجر به تشديد سلطهي مرد بر زن ميشوند و نه تنها حقوقي براي زنان محسوب نميشوند که بايد آن ها را بر حقوق مردان براي تسلط بر زنان افزود.
اگر ترسي از پيشرفت روز افزون زنان نداريم چرا موانع قانوني موجود براي داشتن حقوق و فرصت هاي شغلي برابر را از پيش روي زنان بر نميداريم. اگر اعتقاد داريم که زنان براي بعضي کارها نامناسبند رقابتي آزاد به طور طبيعي آن ها را از اين مشاغل خارج خواهد کرد و لذا با الغاي قوانين نابرابر چيزي را از دست نخواهيم داد.
3-تجربهي موفق نظام مردسالار:
مهمل ديگري که بافته ميشود تجربهي موفق نظام مردسالار است. به پيشرفتهاي جامعهي بشري اشاره ميشود چنين نتيجه گيري ميشود که نظام مردسالار امتحان خود را پس داده است. فرض کنيم بپذيريم که براي تأمين مصلحت عمومي و رسيدن به سطح بالاتر بازدهي اعمال نابرابري و ستم به دستهاي از انسانها جايز باشد. حتي با اين فرض آيا در طول هزاران سال تاريخ جوامع بشري يکجا نشين هرگز گونهي ديگري( به عنوان مثال نظام زنسالار يا نظام برابر) تجربه شده است تا معلوم شود کداميک از اين نظامها بازدهي بيشتري دارند؟ زماني که تجربهي مشخصي از نظامهاي غير مردسالار وجود ندارد بنا به قاعدهي طبيعي اين کساني که هر دو اصل آزادي و برابري را زير پا ميگذارند بايد اثيات کنند که دلايل محکمي براي اعمال قوانين نابرابر دارند. چه نياز است به استدلال زنان براي اثبات آنکه اگر قوانين برابري در قبال آنها به اجرا گذاشته شود مصلحت عمومي جامعه بهتر تأمين ميشود؟ از سوي ديگر در بررسي تجربهي به اصطلاح موفق نظام مردسالار رابطهي همبستهي استبداد و نظام مرد سالار را فراموش کرد.
4- خانواده نهادي مقدس و کانوني گرم:
خانواده نهاد مقدسي است و کانوني گرم براي پرورش کودکان. خانواده مورد حمايت تمامي اديان و دولتهاست. اما آيا تا به حال از خود پرسيدهايم چه چيزي خانواده را مقدس ميسازد؟ نتيجهي عملي کانون گرم خانواده چه بوده است؟ جرا تمام دولتها از خانواده حمايت ميکنند؟
تصور عاميانه چنين است که عشق و ازدواج انگيزهي يکساني دارند. نگاهي دقيقتر نشان ميدهد که تنها در دوران عشق رومانتيک چنين فرضي درست بوده. عشق و ازدواج نه تنها داراي پارامترهاي يکساني نيستند بلکه به دليل ماهيت آزاد عشق در اکثر موارد رابطهاي خصومت آميز دارند. ازدواج در اکثريت قريب به اتفاق ادوار زندگي بشر بيشتر به يک قرارداد اقتصادي شباهت داشته. اين قرارداد به اين انجاميده است که براي مرد جذابيت و زيبايي زن و براي زن پس انداز مرد مهم بوده است. چنين فرايندي از يکسو ستم تاريخي بر زنان را تشديد کرده و از سوي ديگر به غريبه شدن زن و شوهر انجاميده است. نگاهي گذرا به خانوادههاي دور و اطرافمان نشان ميدهد که دراکثريت آنها اگرچه زن و مرد ساليان درازي در کنار يکديگر زندگي مشترکي را ميسازند ولي هرگز به شناخت درستي از هم ديگر دست نمييابند . براي دختران محترم شرمآور است که راجع به رابطهي زناشويي چيزي بدانند حال آنکه با قرارداد ازدواج همين امر قبيح به يکباره ترکيبي مقدس ميسازد که نيمي از ايمان را تشکيل ميدهد. آيا هرگز به دختران آموخته ميشود که همسرش بايد عشق اورا برانگيزد ؟ ( از استثناهاي طبقاتي چشمپوشي کنيد) نه! دختران ميآموزند که بايد شوهري بدست آورند که توانايي سر و سامان بخشيدن به زندگي آنها را دارد . و چنين است که قالبهاي پوسيدهي ازدواج که توجيه کنندهي محروم شدن از تجارب جنسي است يکسره با عشق- که قانون مقدسي را به رسميت نميشناسد و آزاد است- در تناقض است. نگاهي انتقادي به همين ناآگاهي پيش از ازدواج نشان ميدهد که درصد عظيمي از ناخرسندي ، اضطراب و ناراحتيهاي فيزيکي بعد از ازدواج در همين ناآگاهي مقدس ريشه دارد.واقعيت عيني جامعهمان بهتر از هر چيزي با ما سخن ميگويد. بيش از نيمي از طلاقها به دليل نارضايتيهاي جنسي رخ ميدهند.
آري خانواده مقدس است! مقدس است چون به انقياد انسانها کمک ميکند. مقدس است چون نظام سرمايهداري را حفظ ميکند. مقدس است چون خشونت و فرهنگ مردسالار را بازتوليد ميکند. و به همين دليل است که دولت اين اندام وارهي بورژوازي به طور کامل از آن حمايت ميکند. با توجه به شرح فوق شايد محکم ترين دليل باقي مانده براي حفظ نهاد خانواده تربيت کودکان است. بايد ديد اين کانون گرم تربيتي د رعمل چه نمره اي کسب کرده است. امروز ساختار خانواده شکل عادي زندگي است. چه تعداد از کودکان بيچيز و بيخانمان در انتظار مرگ روزشماري ميکنند؟ آمار کودک آزاري چه در کشورهاي توسعه يافته و چه توسعه نيافته تا چه حد بالاست ؟ آيا خانواده واقعآ از کودک حمايت ميکند؟ آيا چيزي به اسم تربيت خانوادگي وجود خارجي دارد؟ کودکان ازدواج از فقدان مراقبت، توجه و فداکاري رنج ميبرند حال آنکه مادران آزادي که به عشق و نه به قرارداد پوچ ازدواج تن ميدهند قدرت بخشيدن تمام اينها را دارند. ازدواج و خانواده زن را به يک نان خور تبديل ميکند. نان خوري که آگاهي اجتماعياش روز به روز کاهش مييابد و کم کم جهانبينياش در سطح نازل خانه کاهش مييابد. با چشم خود زنان مبارزي را ديدهام که در نتيجه يک عمر خانه نشيني امروز اعتقاد دارند تنها راه مبارزه تربيت فرزندان خوب است! واي به حال آنها که قبل از ازدواج هم آگاهي اجتماعي گستردهاي ندارند. بيجهت نيست که واژگاني چون "خاله زنک" اجازه ي تولد مييابند.
باز هم بر طبل ميانتهي تقدس ازدواج بکوبيم و فراموش کنيم که خانواده! بله جايي که در اذهان ما به عنوان پناهگاه شناخته شده بنا به آمار بين المللي بعد از پليس بزرگترين کانون خشونت عليه زنان و کودکان است.
5- نقش زنان در تاريخ:
مناظرهاي در ميگيرد در يک طرف زني ايستاده که جايگاهي متناسب با استعدادهايش طلب ميکند و در سوي ديگر مردي که ادعا ميکند جايگاه کنوني زنان شايستهي توانمنديهاي آنهاست و گواهي تاريخ نشان ميدهد که زنان هرگز نتوانستهاند مفاخري را به جامعهي بشري تقديم کنند!نمونهاي ديگر همانقدر بيپايه که ساير اعتقادات عمومي. هرگز به اين نکته توجه نميشود که برتري نيروي فيزيکي مردان در مراحل آغازين تشکيل جوامع بشري در تکامل جامعهي طبقاتي خود را تشديد کرده است. اين يعني چيزي را که محصول و معلول جامعهي طبقاتي است ذاتي و طبيعي شمردن. تفکري که به درستي شيءشدگي نام گرفته است. هرگز پرسيده نميشود که چطور ميتوان انتظار موفقيتهايي را داشت که هرگز فرصت دستيابي به آن ها به زنان داده نشده. فراموش ميشود که تا همين قرن نوزدهم در کشورهاي توسعه يافتهي دنيا زنان حق تحصيل نداشتند و در نهايت بردگي به سر ميبردند. برونرفت از اين بحران نيازمند استفادهي جدي از راهکارهايي چون تبعيض مثبت و توانمندسازي است.
6- مادري:
چه بسيارزناني که از دامنشان چه بزرگمرداني برخاستند! اين جملهي زيبا همانقدر که عوامفريبي ميکند شخصيت زن را در چارچوب مادري خلاصه ميکند . زن تنها زماني ميتواند موفق خواندهشود که همسري خوب و مادري بهتر باشد . مادري فداکار که مردان بزرگي را پرورش ميدهد. و اين چنين است که زنان براي موفقشدن هيچ فرصتي مستقل از مردان در اختيار ندارند. زن بودن زن هيچ اصالتي ندارد. آيا موفقيت مردان در پدر بودن خلاصه ميشود؟
7- رابطه ي جنسي برابر :
تمکين! به حکم قانون، عرف و شرع زن بايد از شوهرش تمکين کند. آيا تا زماني که قانوني به اسم تمکين وجود دارد رابطه ي جنسي برابر مفهومي خواهد داشت؟ تا زماني که در ادبيات ما رابطهي جنسي به صورت فاعل و مفعولي تعريف ميشود چطور ميتوان برابري جنسي را انتظار داشت؟
8- تجاوز:
تجاوز به مفهوم برقرار کردن رابطهي جنسي در حالي است که زن راضي به برقراري اين رابطه نباشد. طبق قوانين فعلي کشورمان چيزي به عنوان تجاوز شوهر به زن تعريف نميشود. اين است مفهوم برابري انسان ها! طبق يکي ديگر از موهومات اکثريت مجرميني که اقدام به تجاوز ميکنند داراي ناهنجاريهاي رواني هستند، حال آنکه آمار نشان ميدهد واقعيت وارونه است. مجرمين عمومآ از معضلات تربيتي رنج ميبرند. طبق مهملي ديگر تجاوز محصول غريزهي جنسي مهار نشدني مرد است- که در اکثر موارد زن در تحريک آن مقصر است-حقايق زير درستي اين فرض را زير سؤال مي برد:
الف) مطالعات جامعه شناسان نشان ميدهد که قدرت غريزهي جنسي مرد از نگرشهاي فرهنگي جامعه مستقل نيست.
ب) حدود سه چهارم تجاوزات با قصد و نقشهي قبلي انجام ميگيرند.
9- روسپيگري :
روسپيگري به مثابه يک گناه نابخشودني تلقي مي شود.( فقر اقتصادي و فرهنگي که به آن مي انجامد هرگز مورد توجه جدي قرار نمي گيرد.) حال آنکه تفاوت هاي ماهوي ميان يک فاحشه و زني که تن به ازدواج مي دهد وجود ندارد. هردو طي عمل جنسي خدمت مي دهند . تفاوت ها محدود به مدت قرارداد، نرخ قرارداد، و طريقه ي پرداخت است.تفاوت اصلي اين است که احترام زن نزد شوهر از شدت ستمکاري مي کاهد حال آنکه فاحشه از کمترين حقوق انساني برخوردار نيست و تمام چهرهي بردگي زنانه در او خلاصه ميشود. به بيان ديگر اگر بخواهيم از روششناسي کانت براي شناخت چهره ي بردگي زن استفاده کنيم مي بايست فاحشه-افراطي ترين حالت فرودستي زنان- را بشناسيم.
اينجا ايران است! سرزمين مادري من! مرز پر گهر! جايي که سن روسپيگري به 13 سال کاهش يافتهاست. اينجا ايران است جايي که نمايندهي مجلسش فکر ميکند با اعدام زنان خياباني ميتوان پروندهي روسپيگري را بست. اينجا ايران است جايي که کودکان زير 18 سال حکم سنگسار ميگيرند. اين جا ايران است . خاکي که دوستش ميداريم، باور نميکنيد؟
رسيدن به مرحلهاي از تاريخ که انسان به جايگاهي که شايستهاش است دست يابد ميسر نميشود مگر با رفع هرگونه تبعيض و از آن جمله نابرابري زن و مرد. در اين مرحله انقياد زنان يکي از موانع اصلي پيشرفت بشريت است و لذا جنبش زنان شايسته و درخور بيشترين توجه.
منابع و مآخذ: 1- انقياد زنان/جان استوارت ميل2- جامعه شناسي آنتوني گيدنز3-فرهنگ نظزيات فمينيستي/فريبا مهاجر، نوشين احمدي خراساني4- عشق و ازدواج / اما گلدمن 5- جنس دوم/سيمون دو بوار
(...)
نظامی:ندیده هیچ کس در هیچ برزن وفا در اسب و در شمشیر و در زن
فردوسی: زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک از این هر دو ناپاک به
زنان را بود بس همین یک هنر نشینند و زایند شیران نر
فروغی بسطامی: در فکر زن مپیچ که این رخنهی فساد در خون گرم غوطه دهد جان مرد را
سعدی: چو زن راه بازار گیرد بزن وگر نه تو در خانه بنشین چو زن
حاج ملا هادی سبزواری: زنان حقاً و عدلاً در حکم حیوانات زبان بستهاند و اغلبشان سیرت چارپایان دارند. ولی به آنان صورت انسان دادهاند تا مردان از مصاحبت با آنان متنفر نشوند و در نکاح با آنان رغبت بورزند.
امام محمد غزالی: بدان که جملگی زنان برده گونهاند و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است: یکی چون خوک، دوم چون بوزینه، سه دیگر چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه، دهم چون گوسفند.
ملا صدرا: و از عنایات الهی در خلقت زمین، تولد حیوانات مختلف است، که بعضی برای خوردنند، و بعضی برای سوار شدن و بعضی برای خوردنند، و بعضی برای سوار شدن و بعضی برای بار کشیدن و بعضی برای تجمل و بعضی برای نکاح و آمیزش.
خواجه نظام الملک طوسی: در خبر است که رسول(ص) فرموده است که با زنان مشورت کنید اما هر چه زنان گویند به خلاف آن باید کرد تا صواب آید و لفظ خبر این است : "شاورهن و خالفوهن"، اگر زنان تمام عقل بودندی پیغامبر علیه السلام این نگفتی.(مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 3، ص 191)
ژان پل سارتر: تو واقعاً احمقی که مثل زنها استدلال میکنی.
ژیل دلوز: هرگز نباید زن را به دوستی برگزید
ژاک شیراک: دختران را باید با هدف خوشایند بودن در چشم دیگران تربیت کردو همه چیز باید تابع حس خوشایندی و پسندیده بودن در چشم مردان باشد.
شوپنهاور: زن حیوانی است با گیسوان بلند و افکار کوتاه.
زن زشت است.
پرودون: زن بی مرد نمیتوانست از حالت حیوانی خارج شود.
زن حتی گاز پانسمان را هم ابداع نکرده است.
زن فقط میتواند خانهدار یا روسپی باشد.
زن حیوانی است زیبا اما به هر حال حیوان است. او حریص بوسه است مانند بز که حریص نمک است.
ارسطو: میتوان گفت که زن چیزی نیست مگر مرد ناکام، خطای طبیعت، حاصل نقصی در آفرینش.
افلاطون: زن مرد تنبیه شده است. آن مردانی که بزدل بوده یا زندگی خوبی نداشتهاند، در دومین تولد خود به زن بدل خواهند شد.
ولتر: دموکراسی باید همان قدر زنان و بردگان را(به نفع شوهران و اربابانشان) طرد کند که کودکان و صغیران را.
ژان-ژاک روسو: یگانه افتخار زن در قدردانی شوهرش و خدمت به خانواده نهفته است. دختران باید هوشیار و زحمتکش باشند و خیلی زود با درد و رنج آشنا شوند، اگر حتی یک لحظه در زندگی رنج نبرند دیگر نمیتوان جلوی آنان را گرفت.
نیچه: زن هنوز قادر به دوستی نیست. زنان گربه و پرنده یا در بهترین حالت گاو باقی ماندهاند.
ضروری است که مرد هوشمند زن را ملک و دارایی خود به حساب آورد که باید او را محبوس ساخت. موجودی که برای خدمتکاری ساخته شده است فقط در حالت فرودستی به کمال میرسد.
شکسپیر: با تاًکید میگویم که در وجود مرد گرایش زیانباری نیست که از زن سرچشمه نگرفته باشد.
مارکی دو ساد: این کانونهای حماقت(زنان) شایستهی هیچ توجهی نیستند. آیا دلتان به حال جوجهای که میخورید میسوزد؟ نه. حتی به فکرش هم نیستید. در مورد زنان نیز به همین گونه رفتار کنید.
اونوره دو بالزاک: زن به بیان دقیق چیزی بیش از زائدهی مرد نیست. بردهای ست که باید او را بر تخت نشاند.
آندره ژید: من حتی تصور نمیکنم رفتار زنی که سعادتش با اندکی تمکین همراه نباشد، بتواند خوشایند من باشد و خشمم را برنینگیزد.
فردوسی: زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک از این هر دو ناپاک به
زنان را بود بس همین یک هنر نشینند و زایند شیران نر
فروغی بسطامی: در فکر زن مپیچ که این رخنهی فساد در خون گرم غوطه دهد جان مرد را
سعدی: چو زن راه بازار گیرد بزن وگر نه تو در خانه بنشین چو زن
حاج ملا هادی سبزواری: زنان حقاً و عدلاً در حکم حیوانات زبان بستهاند و اغلبشان سیرت چارپایان دارند. ولی به آنان صورت انسان دادهاند تا مردان از مصاحبت با آنان متنفر نشوند و در نکاح با آنان رغبت بورزند.
امام محمد غزالی: بدان که جملگی زنان برده گونهاند و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است: یکی چون خوک، دوم چون بوزینه، سه دیگر چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه، دهم چون گوسفند.
ملا صدرا: و از عنایات الهی در خلقت زمین، تولد حیوانات مختلف است، که بعضی برای خوردنند، و بعضی برای سوار شدن و بعضی برای خوردنند، و بعضی برای سوار شدن و بعضی برای بار کشیدن و بعضی برای تجمل و بعضی برای نکاح و آمیزش.
خواجه نظام الملک طوسی: در خبر است که رسول(ص) فرموده است که با زنان مشورت کنید اما هر چه زنان گویند به خلاف آن باید کرد تا صواب آید و لفظ خبر این است : "شاورهن و خالفوهن"، اگر زنان تمام عقل بودندی پیغامبر علیه السلام این نگفتی.(مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج 3، ص 191)
ژان پل سارتر: تو واقعاً احمقی که مثل زنها استدلال میکنی.
ژیل دلوز: هرگز نباید زن را به دوستی برگزید
ژاک شیراک: دختران را باید با هدف خوشایند بودن در چشم دیگران تربیت کردو همه چیز باید تابع حس خوشایندی و پسندیده بودن در چشم مردان باشد.
شوپنهاور: زن حیوانی است با گیسوان بلند و افکار کوتاه.
زن زشت است.
پرودون: زن بی مرد نمیتوانست از حالت حیوانی خارج شود.
زن حتی گاز پانسمان را هم ابداع نکرده است.
زن فقط میتواند خانهدار یا روسپی باشد.
زن حیوانی است زیبا اما به هر حال حیوان است. او حریص بوسه است مانند بز که حریص نمک است.
ارسطو: میتوان گفت که زن چیزی نیست مگر مرد ناکام، خطای طبیعت، حاصل نقصی در آفرینش.
افلاطون: زن مرد تنبیه شده است. آن مردانی که بزدل بوده یا زندگی خوبی نداشتهاند، در دومین تولد خود به زن بدل خواهند شد.
ولتر: دموکراسی باید همان قدر زنان و بردگان را(به نفع شوهران و اربابانشان) طرد کند که کودکان و صغیران را.
ژان-ژاک روسو: یگانه افتخار زن در قدردانی شوهرش و خدمت به خانواده نهفته است. دختران باید هوشیار و زحمتکش باشند و خیلی زود با درد و رنج آشنا شوند، اگر حتی یک لحظه در زندگی رنج نبرند دیگر نمیتوان جلوی آنان را گرفت.
نیچه: زن هنوز قادر به دوستی نیست. زنان گربه و پرنده یا در بهترین حالت گاو باقی ماندهاند.
ضروری است که مرد هوشمند زن را ملک و دارایی خود به حساب آورد که باید او را محبوس ساخت. موجودی که برای خدمتکاری ساخته شده است فقط در حالت فرودستی به کمال میرسد.
شکسپیر: با تاًکید میگویم که در وجود مرد گرایش زیانباری نیست که از زن سرچشمه نگرفته باشد.
مارکی دو ساد: این کانونهای حماقت(زنان) شایستهی هیچ توجهی نیستند. آیا دلتان به حال جوجهای که میخورید میسوزد؟ نه. حتی به فکرش هم نیستید. در مورد زنان نیز به همین گونه رفتار کنید.
اونوره دو بالزاک: زن به بیان دقیق چیزی بیش از زائدهی مرد نیست. بردهای ست که باید او را بر تخت نشاند.
آندره ژید: من حتی تصور نمیکنم رفتار زنی که سعادتش با اندکی تمکین همراه نباشد، بتواند خوشایند من باشد و خشمم را برنینگیزد.
در دادگاهِ سال جهانيِ زن
در 1974، يك زنِ فيلمساز برزيلي آمد به بوليوي. اين زن، از طرفِ سازمان ملل ، وجب به وجب آمريكاي لاتين را از پاشته در مي كرد و پيِ رهبران زن مي گشت تا در باب اوضاع و احوالِ زن ها مزه دهن شان را بفهمد و ببيند براي بهتر كردن وضع شان چه كار مي كنند، عقيده شان چيست و چه نقشه هائي دارند.
«جبهه زنان خانه دار بوليوي» كه در خارجه هم گاه گداري چيزهائي درباره آن به گوشش مي رسيد نظرش را خيلي گرفته بود؛ هيمن طور كمپان يه راهاي سيلو 20 كه چندتائي شان را تو فيلمِ اِل كوراخه دل پوئبلو ديده بود. به خاطر همين بود كه وقتي به بوليوي رسيد از دولت اجازه گرفت و آمد به معدن كه مرا ببيند. حرف هاي من سخت به دلش نشست و گفت: «تمام مردم دنيا بايد اين مطالب را كلمه به كلمه بشنوند.» بعد از من پرسيد:- مي تواني مسافرت كني؟
گفتم:- خونه خرس و باديه مس؟ دستم اون قدر تنگه كه اتوبوسم نمي تونم سوار شم.
پرسيد:- اگه تونستم پولي برات دست و پا كنم حاضري تو كنگره زنان كه در مكزيك تشكيل ميشه شركت كني؟
و با توضيحاتي كه داد فهميدم مراسمي به اسم سال جهاني زن در پيش است. و گو اين كه تهِ دلم چندان اعتقادي به اين جور «سرگرمي ها» نداشتم گفتم: «آره، در اون صورت مي تونم بيام. چرا نه؟» و راستش فكر كردم دارم يك چيزي مي گويد ديگر؛ و زياد پاپي نشدم. اما وقتي تلگرافي دستم رسيد كه سازمان ملل رسماً ازم دعوت كرده بود پاك هاج و واج ماندم. اعضاي كميته را به جلسه دعوت كردم و موضوع را با آنها گذاشتم وسط، دست جمعي پيشنهاد كردند كه بهتر است يكي ديگر از كمپان يه راها را هم براي اين سفر همراه خودم ببرم. اما خوب، اين كار عملي نبود. روز بعدش هم به اجتماعي از رهبران و نمايندگان معمولي اتحاديه رفتم و موضوع را برايشان گفتم. به نظرشان بسيار جالب بود و گفتند به هر قيمتي كه شده بايد آن جا حضور پيدا كنم، و حتي تصويب كردند كه براي آماده كردن مقدمات سفر، اتحاديه به ام مساعدت مالي هم بكند.
داشتم سوار هواپيما مي شدم كه خانم مكش مرگ مائي از وزارت كشور زير دماغم سبز شد. چند بار آنجا ديده بودمش كه سرش تو كاغذها و پرونده هاش بود. آمد جلو و گفت:- خُب، سينيورا، پس گذرنامه تو گرفتي. خيلي خوشحالم. بِت تبريك ميگم. كاش جاي كفشاي پات بودم و مي تونستم مكزيكو ببينم. خوش به سعادتت!
توي راه به حرف هاي آن خانم فكر كردم، به مسئووليتم در مقام يك مادر فكر كردم و به مسئوليت هايم در مقام يك رهبر، و ناگهان وظيفه ئي كه مي بايست در مكزيك انجام بدهم مثل كوه روي شانه هايم سنگيني كرد. خودم را درست ميان آب و آتش ديدم، به قول خود ما بوليويائي ها «حس كردم وسط شيطان و درياي گود كبود گير افتاده ام.» - گيرم من پيشاپيش تصميم خودم را گرفته بودم: من مي بايست وظيفه ئي را كه كمپان يه روها و كمپان يه راها با اعتمادِ تمام بم سپرده بودند به هر قيمتي كه شده انجام بدهم.
در بوليوي تو روزنامه خواندم كه براي سال جهاني زن دو برنامه مختلف تهيه ديده اند: يكي «كنفرانس» كه نمايندگان رسمي حكومت و رژيم ها توش شركت مي كردند، يكي هم دادگاه كه خصوص نمايندگان سازمان هاي غير دولتي بود.
واقعاً بايد آنجا مي بودي تا بتواني تصور كني كه اول كار، در دادگاه، چه جور مواظب و مراقب بودند كه مسائل از حدود همان مزخرفات تجاوز نكند. اما همين كه ما توانستيم پامان را از خط بذاريم بيرون، وضع به كلي عوض شد.
مثلاً زن هائي كه سنگ حقوق فاحشه ها را به سينه مي زدند يا همه اش مي چسبيدند به موضوع كنترل توالد و اين جور چيزها، علناً سيعي مي كردند افكار خودشان را به جاي مشكلات اساسي زن ها تحميل كنند و وقت دادگاه را با بحث روي اين موضوعات هدر بدهند. البته اينها به نظر ما هم «مشكلات واقعي» بود اما «مهم ترين مشكلات» نبود.
يك نمونه اش را برايت بگويم: آنهائي كه دُمبِ كنترل مواليد را چسبيده بودند همه حرفشان اين بود كه مانبايد اين همه بچه پس بندازيم كه تو همچين فقري بلولند. دليل خيلي ساده اش هم اين كه حتي براي سير كردن شكم آنها غذاي كافي نداريم. خلاصه ، سعي مي كردند به همه بقبولانند كه تمام مشكلات بشر و مسائل تغذيه را از راه كنترل توالد مي شود حل كرد، و كار را بكشند به آنجا كه، خوب، حالا بنشينم وِرّ ناحق بزنيم تا معلوم بشود عملي ترين راه براي كنترل توالد كدام است. اما اين موضوع، به عنوان نمونه براي كشور من، به كلي بي معني است. همين حالاش هم بوليويائي ها خيلي كمند چه رسد به اين كه يك قانون هم بگذارنند بگويند دو تا بچه بيشتر، قدغن! اگر ما جلو زاد و ولد را بگيريم بوليوي مي شود برهوت خدا، پيش از آفرينش حضرت آدم، و در آن صورت، معلوم است ديگر: خدا داده به روزِ آنهائي كه دندان طمع شان را براي منابع سرشار ما تيز كرده اند.
روزي كه زن هاي جمع ما عليه امپرياليسم صحبت كردند هم باز نوبت صحبت به من رسيد و توانستم كاملاً حالي شان كنم كه ما مردم كشورهاي استثمار شده چه جور در همه چيز به بيگانه ها وابسته ايم و چه طوري است كه آنها هرچه را كه اراده كنند – خواه از نظر اقتصادي، خواه از نظر اجتماعي، خواه از نظر فرهنگي – به سادگي آب خوردن به مان تحميل مي كنند.
اولين باري كه رفتم پشت بلندگو و جلو آن همه خانم هاي «صاحب عنوان» ايستادم و خودم را معرفي كردم، حس مي كردم كه واقعاً هيچي نيستم و دو پول سياه نمي ارزم. گفتم: «خّب ديگه، من زن يك كارگر معدن بوليوي هستم». و ترس، درست تا سر زانوهام بالا آمده بود. اما محلش نگذاشتم و در عوض تمام جراتم را به كار گرفتم تا درباره مشكلاتي كه آنجا بر سرشان بگومگو بود نظر خودم را بگويم. چون وظيفه ام اين بود، و همين كار را هم كردم: نظرياتم را گفتم تا همه دنيا بتوانند صداي زحمتكشان بوليوي را از بلندگوهاي «دادگاه سال جهاني زن» بشنوند.
همين باعث شد با بتي فريدن Bethy Friedan كه رهبر بزرگ فمينيست هاي ايالات متحده است بحث و گفت و گويم بشود: او و گرهش چند تا پيشنهاد داده بودند كه «برنامه جهاني عمل» را تكميل كنند. اما پيشنهادها همگي از فكر فمينيستي آب مي خورد كه ما باشان موافق نبوديم، چون به مسائل و مشكلاتي كه زنان آمريكاي لاتين باشان درگيرند هيچ ربطي نداشت.
بتي فريدن از دسته ما دعوت كرد كه به آنها ملحق بشويم. نصيحت مان كرد «از اين فعاليت هاي جنگ مانند» دست برداريم؛ و صاف و پوست كنده در آمد كه «شما ها ساخته و پرداخته و برده گوش به فرمان مردهاتان هستيد» و در نتيجه «فقط به مسائل سياسي فكر مي كنيد و پاك از مشكلات زن ها غافل شده ايد»، و دست آخر هم نه گذاشت و نه برداشت، و مرا مثال آورد: «نمونه تموم عيارتون نماينده بوليوي! حرف ها و كارهايش را نمي بيند؟»
اين را كه گفت، من براي حرف زدن وقت خواستم كه بم ندادند. اين بود كه پا شدم و از راهمان جا گفتم:
- خواهش مي كند منو ببخشين كه اين دادگاهو تبديل به جمعه بازار مي كنم. اما صاف و پوست كنده از من اسم برده شده و من بايد از خودم دفاع كنم. منو به اين دادگاه دعوت كردن كه درباره حقوق زن ها حرف بزنم. دعوتنامه ئي كه واسه من فرستادن سندي ضميمه ش بود كه مورد تائيد سازمان ملله، يعني منشور اين سازمانه، و توي اون ، حق شركت و سازمان پيدا كردن زن ها به رسميت شناخته شده. كشور من بوليوي هم اين منشور و امضا كرده، گيرم فقط براي استفاده زناي طبقه بورژوا.
همين جور گفتم، تا خانمي كه رئيس هيات نمايندگي مكزيك بود خودش را به من رساند تا برداشتي را كه از شعار «دادگاه سال جهاني زن» دارد برايم بگويد. شعار اين بود:«برابري، رشد، و صلح». گفتم:- سينيورا، بذار درباره خودمون حرف بزنيم. ما زن هستيم، ببين، سينيورا، رنج مردمت را يه ديقه بذار كنار. يه لحظه كشتارها رو فراموش كن. راجع به اين چيزا، هم خودمون اون قدر كه لازم بوده حرف زديم، هم او قدر كه لازم بوده حرف زده يم، هم اون قدر كه لازم بوده حرفاي شماها را شنيده يم ... حالا ديگه بيائين يه خورده هم راجع به خودمون حرف بزنيم. راجع به من و شما. راجع به زن ها...
گفتم:- باشه، راجع به خودمون دو تا حرف مي زنيم. اما اگه اجازه بدين حرفو من شروع مي كنم: سينيورا، يه هفته س كه من شمارو شناختم، منتها هر روز با يه رنگ لباس، درست به عكس من. شما هر روز بزك و دوزك كرده تشيف فرما ميشين ، خُب، لابد وقتشو دارين كه ساعت ها تو سالوناي مجلل زير دست آرايشگرا به قر و فرتون برسين و مثِ ريگ پول خرج اين كارا بكنين، درست به عكس من. صبح ها ديده م كه چه جوري شوفره ميجّه پايين در ماشينو واسه تون وا مي كنه كه تشيف بيارين پائين و ، عصرا چه جوري ميپره در ماشينو نگه مي داره كه تشيف ببرين سوارشين ببره تون خونه؛ درست به عكس من... خُب ، همون جور كه از تغارميشه طعم ماست و حدث زد ، از آمد و رفت شمام ميشه پي برد كه تو چه قصر مجللي زندگي مي كنين، چي مي خورين، چه ريخت و پاش هايي دارين و چه آمد و رفت هائي و خدا مي دونه چه چيزهاي ديگه ... نيست؟ - ولي ما زناي معدنچي ها فقط يك آلونك عاريه داريم كه تا شوهرامون جون مي كنن و كار مي كنن سايبون سرمونه اما همچنين كه جيگرشونو تيكه تيكه استفراغ كردن يا ته معدن زير خروارها سنگ سگ كش شدن يا به دلايل ديگه از شركت انداختن شون بيرون، فقط نود روز فرصت داريم كه اون آلونكو تخليه كنيم. بعدش ديگه سقف بالاسرمون آسمون بي رحم خداس؛ چه برف بياد چه آفتاب آتيش بباره ... حالا، سينيورا ، وجدان تو نو قاضي كنين و به من خنگ خدا بفرمائين چه شباهتي ميون وضع شما و وضع من وجود داره؟ من و شما از كدوم «تساوي» از كدوم «مسائل و مشكلات مشترك» مي تونيم با هم حرف بزنيم؟... وقتي ميون ما اين همه اختلاف زندگي، اختلاف فكر، اختلاف سطح هست چي داريم كه به هم بگيم؟
هيمن جور داشتم مي گفتم كه ، ناگهان زن مكزيكي ديگري خودش را انداخت وسط و در آمد كه: - گوش كن ببينم، اصلاً هيچ حاليت هست با كي طرفي؟ اين خانم، رئيس هيات نمايندگي مكزيكه... اصلاً ما چه قدر بايد نسبت به شما صبر و حوصله نشون بديم؟ حرفاتو نو مدام شنيده يم، از راديو، از تلويزيون، تو روزنامه ها، تو دادگاه ... بسه ديگه! واقعاً كه به خرخره مون رسيده! خسته شدم بس كه لي لي به لالاي شما ها گذاشتم و ادب كردم و حرفاتونو تصديق كردم!
اين ها را كه شنيدم، راستي راستي ديگر زد به سرم. همچنين بت بگويم كه درست و حسابي چوش آوردم. اين جور به نظرم آمد كه همه اينها مرا دست انداخته اند و با تاييد حرف هاي من ، تا حالا مرا بازي داده اند و ازم يك دلقك ساخته اند.
گفتم: - گوش كن خانم. كي شمارو مجبور كرده حرفاي منو تصديق كنين؟ اگر مشكلاتو مي شد اين جوري حل كرد هيچ دستي به تائيد من بلند نمي شد و مجبور نمي شدم هفت تا بچه قد و نيمقد مو اونجا تو بوليوي ول كنم پاشم بيام مكزيك كه براي حل مشكلات مان تاييديه شمارو بگيرم. تاييت تو نو رو يخ بنويسين بذارين زير آفتاب، چون كه من زيباترين تاييد عمرمو قبلاً گرفته م و اونم از دستاي پينه بسته معدنچيا بوده!
و بگو مگومان بالا گرفت. آن قدر كه بالاخره از رو رفتند و گفتند:- تو فكر مي كني خيلي مهمي، نه؟ ... بسيار خب، بفرما اونجا پشت بلندگو حرف بزن.
و من هم رفتم و حرف زدم. صاف و پوست كنده حق شان را گذاشتم كف دستشان و نشان شان دادم كه اصلاً از چيزي كه خبر ندارند دنياي واقعيت هاي تلخ و رنجبار، دنياي اكثريت مردم روي زمين است كه با عصاره جان شان براي مشتي مفتخور از خدا بي خبر وسيله ولگردي و خوشباشي و بي خبري تدارك مي بينند. حالي شان كردم كه واقعيت جاي ديگر، مسثلا در بوليوي است، كه ذره المثقالي از حقوق بشر محترم شمرده نمي شود و به جاي آن چيزي را به كار مي بندند كه ما اسمش را گذاشته ايم قانون قيف، يعني گشاد براي يك مشت از نور چشمي ها و تنگ براي باقي خلق الله. آن خانم هاي نازنازي كه دور هم جمع مي شوند رامي بازي كنند و راجع به مدهاي جديد و تاييد فشار هاي حكومت ور بزنند، هم تضمين كافي دارند هم از حمايت كامل قدرت برخوردارند اما زن هائي مثل ما را، زن هاي خانه داري را كه دور هم جمع شده ايم تا براي مردم مان شرايط بهتري دست و پا كنيم زير پوتين ها و چكمه هاشان له مي كنند، بچه هامان را با لگذ از شكم مان بيرون مي اندازند و تو زندان هاشان به مان تجاوز مي كنند. وقتي حرفهايم را زدم و از سكوي خطابه آمدم پايين سر تا پايم از خشم ميلرزيد. اما دم در خروجي تالار، زنها ريختند دورهام كردند. بعضيهاشان از شنيدن حرفهاي من مثل گل شكفته بودند و اصرار ميكردند كه برگردم به تالار دادگاه و نمايندگي زنان آمريكاي لاتين را قبول كنم.
«جبهه زنان خانه دار بوليوي» كه در خارجه هم گاه گداري چيزهائي درباره آن به گوشش مي رسيد نظرش را خيلي گرفته بود؛ هيمن طور كمپان يه راهاي سيلو 20 كه چندتائي شان را تو فيلمِ اِل كوراخه دل پوئبلو ديده بود. به خاطر همين بود كه وقتي به بوليوي رسيد از دولت اجازه گرفت و آمد به معدن كه مرا ببيند. حرف هاي من سخت به دلش نشست و گفت: «تمام مردم دنيا بايد اين مطالب را كلمه به كلمه بشنوند.» بعد از من پرسيد:- مي تواني مسافرت كني؟
گفتم:- خونه خرس و باديه مس؟ دستم اون قدر تنگه كه اتوبوسم نمي تونم سوار شم.
پرسيد:- اگه تونستم پولي برات دست و پا كنم حاضري تو كنگره زنان كه در مكزيك تشكيل ميشه شركت كني؟
و با توضيحاتي كه داد فهميدم مراسمي به اسم سال جهاني زن در پيش است. و گو اين كه تهِ دلم چندان اعتقادي به اين جور «سرگرمي ها» نداشتم گفتم: «آره، در اون صورت مي تونم بيام. چرا نه؟» و راستش فكر كردم دارم يك چيزي مي گويد ديگر؛ و زياد پاپي نشدم. اما وقتي تلگرافي دستم رسيد كه سازمان ملل رسماً ازم دعوت كرده بود پاك هاج و واج ماندم. اعضاي كميته را به جلسه دعوت كردم و موضوع را با آنها گذاشتم وسط، دست جمعي پيشنهاد كردند كه بهتر است يكي ديگر از كمپان يه راها را هم براي اين سفر همراه خودم ببرم. اما خوب، اين كار عملي نبود. روز بعدش هم به اجتماعي از رهبران و نمايندگان معمولي اتحاديه رفتم و موضوع را برايشان گفتم. به نظرشان بسيار جالب بود و گفتند به هر قيمتي كه شده بايد آن جا حضور پيدا كنم، و حتي تصويب كردند كه براي آماده كردن مقدمات سفر، اتحاديه به ام مساعدت مالي هم بكند.
داشتم سوار هواپيما مي شدم كه خانم مكش مرگ مائي از وزارت كشور زير دماغم سبز شد. چند بار آنجا ديده بودمش كه سرش تو كاغذها و پرونده هاش بود. آمد جلو و گفت:- خُب، سينيورا، پس گذرنامه تو گرفتي. خيلي خوشحالم. بِت تبريك ميگم. كاش جاي كفشاي پات بودم و مي تونستم مكزيكو ببينم. خوش به سعادتت!
توي راه به حرف هاي آن خانم فكر كردم، به مسئووليتم در مقام يك مادر فكر كردم و به مسئوليت هايم در مقام يك رهبر، و ناگهان وظيفه ئي كه مي بايست در مكزيك انجام بدهم مثل كوه روي شانه هايم سنگيني كرد. خودم را درست ميان آب و آتش ديدم، به قول خود ما بوليويائي ها «حس كردم وسط شيطان و درياي گود كبود گير افتاده ام.» - گيرم من پيشاپيش تصميم خودم را گرفته بودم: من مي بايست وظيفه ئي را كه كمپان يه روها و كمپان يه راها با اعتمادِ تمام بم سپرده بودند به هر قيمتي كه شده انجام بدهم.
در بوليوي تو روزنامه خواندم كه براي سال جهاني زن دو برنامه مختلف تهيه ديده اند: يكي «كنفرانس» كه نمايندگان رسمي حكومت و رژيم ها توش شركت مي كردند، يكي هم دادگاه كه خصوص نمايندگان سازمان هاي غير دولتي بود.
واقعاً بايد آنجا مي بودي تا بتواني تصور كني كه اول كار، در دادگاه، چه جور مواظب و مراقب بودند كه مسائل از حدود همان مزخرفات تجاوز نكند. اما همين كه ما توانستيم پامان را از خط بذاريم بيرون، وضع به كلي عوض شد.
مثلاً زن هائي كه سنگ حقوق فاحشه ها را به سينه مي زدند يا همه اش مي چسبيدند به موضوع كنترل توالد و اين جور چيزها، علناً سيعي مي كردند افكار خودشان را به جاي مشكلات اساسي زن ها تحميل كنند و وقت دادگاه را با بحث روي اين موضوعات هدر بدهند. البته اينها به نظر ما هم «مشكلات واقعي» بود اما «مهم ترين مشكلات» نبود.
يك نمونه اش را برايت بگويم: آنهائي كه دُمبِ كنترل مواليد را چسبيده بودند همه حرفشان اين بود كه مانبايد اين همه بچه پس بندازيم كه تو همچين فقري بلولند. دليل خيلي ساده اش هم اين كه حتي براي سير كردن شكم آنها غذاي كافي نداريم. خلاصه ، سعي مي كردند به همه بقبولانند كه تمام مشكلات بشر و مسائل تغذيه را از راه كنترل توالد مي شود حل كرد، و كار را بكشند به آنجا كه، خوب، حالا بنشينم وِرّ ناحق بزنيم تا معلوم بشود عملي ترين راه براي كنترل توالد كدام است. اما اين موضوع، به عنوان نمونه براي كشور من، به كلي بي معني است. همين حالاش هم بوليويائي ها خيلي كمند چه رسد به اين كه يك قانون هم بگذارنند بگويند دو تا بچه بيشتر، قدغن! اگر ما جلو زاد و ولد را بگيريم بوليوي مي شود برهوت خدا، پيش از آفرينش حضرت آدم، و در آن صورت، معلوم است ديگر: خدا داده به روزِ آنهائي كه دندان طمع شان را براي منابع سرشار ما تيز كرده اند.
روزي كه زن هاي جمع ما عليه امپرياليسم صحبت كردند هم باز نوبت صحبت به من رسيد و توانستم كاملاً حالي شان كنم كه ما مردم كشورهاي استثمار شده چه جور در همه چيز به بيگانه ها وابسته ايم و چه طوري است كه آنها هرچه را كه اراده كنند – خواه از نظر اقتصادي، خواه از نظر اجتماعي، خواه از نظر فرهنگي – به سادگي آب خوردن به مان تحميل مي كنند.
اولين باري كه رفتم پشت بلندگو و جلو آن همه خانم هاي «صاحب عنوان» ايستادم و خودم را معرفي كردم، حس مي كردم كه واقعاً هيچي نيستم و دو پول سياه نمي ارزم. گفتم: «خّب ديگه، من زن يك كارگر معدن بوليوي هستم». و ترس، درست تا سر زانوهام بالا آمده بود. اما محلش نگذاشتم و در عوض تمام جراتم را به كار گرفتم تا درباره مشكلاتي كه آنجا بر سرشان بگومگو بود نظر خودم را بگويم. چون وظيفه ام اين بود، و همين كار را هم كردم: نظرياتم را گفتم تا همه دنيا بتوانند صداي زحمتكشان بوليوي را از بلندگوهاي «دادگاه سال جهاني زن» بشنوند.
همين باعث شد با بتي فريدن Bethy Friedan كه رهبر بزرگ فمينيست هاي ايالات متحده است بحث و گفت و گويم بشود: او و گرهش چند تا پيشنهاد داده بودند كه «برنامه جهاني عمل» را تكميل كنند. اما پيشنهادها همگي از فكر فمينيستي آب مي خورد كه ما باشان موافق نبوديم، چون به مسائل و مشكلاتي كه زنان آمريكاي لاتين باشان درگيرند هيچ ربطي نداشت.
بتي فريدن از دسته ما دعوت كرد كه به آنها ملحق بشويم. نصيحت مان كرد «از اين فعاليت هاي جنگ مانند» دست برداريم؛ و صاف و پوست كنده در آمد كه «شما ها ساخته و پرداخته و برده گوش به فرمان مردهاتان هستيد» و در نتيجه «فقط به مسائل سياسي فكر مي كنيد و پاك از مشكلات زن ها غافل شده ايد»، و دست آخر هم نه گذاشت و نه برداشت، و مرا مثال آورد: «نمونه تموم عيارتون نماينده بوليوي! حرف ها و كارهايش را نمي بيند؟»
اين را كه گفت، من براي حرف زدن وقت خواستم كه بم ندادند. اين بود كه پا شدم و از راهمان جا گفتم:
- خواهش مي كند منو ببخشين كه اين دادگاهو تبديل به جمعه بازار مي كنم. اما صاف و پوست كنده از من اسم برده شده و من بايد از خودم دفاع كنم. منو به اين دادگاه دعوت كردن كه درباره حقوق زن ها حرف بزنم. دعوتنامه ئي كه واسه من فرستادن سندي ضميمه ش بود كه مورد تائيد سازمان ملله، يعني منشور اين سازمانه، و توي اون ، حق شركت و سازمان پيدا كردن زن ها به رسميت شناخته شده. كشور من بوليوي هم اين منشور و امضا كرده، گيرم فقط براي استفاده زناي طبقه بورژوا.
همين جور گفتم، تا خانمي كه رئيس هيات نمايندگي مكزيك بود خودش را به من رساند تا برداشتي را كه از شعار «دادگاه سال جهاني زن» دارد برايم بگويد. شعار اين بود:«برابري، رشد، و صلح». گفتم:- سينيورا، بذار درباره خودمون حرف بزنيم. ما زن هستيم، ببين، سينيورا، رنج مردمت را يه ديقه بذار كنار. يه لحظه كشتارها رو فراموش كن. راجع به اين چيزا، هم خودمون اون قدر كه لازم بوده حرف زديم، هم او قدر كه لازم بوده حرف زده يم، هم اون قدر كه لازم بوده حرفاي شماها را شنيده يم ... حالا ديگه بيائين يه خورده هم راجع به خودمون حرف بزنيم. راجع به من و شما. راجع به زن ها...
گفتم:- باشه، راجع به خودمون دو تا حرف مي زنيم. اما اگه اجازه بدين حرفو من شروع مي كنم: سينيورا، يه هفته س كه من شمارو شناختم، منتها هر روز با يه رنگ لباس، درست به عكس من. شما هر روز بزك و دوزك كرده تشيف فرما ميشين ، خُب، لابد وقتشو دارين كه ساعت ها تو سالوناي مجلل زير دست آرايشگرا به قر و فرتون برسين و مثِ ريگ پول خرج اين كارا بكنين، درست به عكس من. صبح ها ديده م كه چه جوري شوفره ميجّه پايين در ماشينو واسه تون وا مي كنه كه تشيف بيارين پائين و ، عصرا چه جوري ميپره در ماشينو نگه مي داره كه تشيف ببرين سوارشين ببره تون خونه؛ درست به عكس من... خُب ، همون جور كه از تغارميشه طعم ماست و حدث زد ، از آمد و رفت شمام ميشه پي برد كه تو چه قصر مجللي زندگي مي كنين، چي مي خورين، چه ريخت و پاش هايي دارين و چه آمد و رفت هائي و خدا مي دونه چه چيزهاي ديگه ... نيست؟ - ولي ما زناي معدنچي ها فقط يك آلونك عاريه داريم كه تا شوهرامون جون مي كنن و كار مي كنن سايبون سرمونه اما همچنين كه جيگرشونو تيكه تيكه استفراغ كردن يا ته معدن زير خروارها سنگ سگ كش شدن يا به دلايل ديگه از شركت انداختن شون بيرون، فقط نود روز فرصت داريم كه اون آلونكو تخليه كنيم. بعدش ديگه سقف بالاسرمون آسمون بي رحم خداس؛ چه برف بياد چه آفتاب آتيش بباره ... حالا، سينيورا ، وجدان تو نو قاضي كنين و به من خنگ خدا بفرمائين چه شباهتي ميون وضع شما و وضع من وجود داره؟ من و شما از كدوم «تساوي» از كدوم «مسائل و مشكلات مشترك» مي تونيم با هم حرف بزنيم؟... وقتي ميون ما اين همه اختلاف زندگي، اختلاف فكر، اختلاف سطح هست چي داريم كه به هم بگيم؟
هيمن جور داشتم مي گفتم كه ، ناگهان زن مكزيكي ديگري خودش را انداخت وسط و در آمد كه: - گوش كن ببينم، اصلاً هيچ حاليت هست با كي طرفي؟ اين خانم، رئيس هيات نمايندگي مكزيكه... اصلاً ما چه قدر بايد نسبت به شما صبر و حوصله نشون بديم؟ حرفاتو نو مدام شنيده يم، از راديو، از تلويزيون، تو روزنامه ها، تو دادگاه ... بسه ديگه! واقعاً كه به خرخره مون رسيده! خسته شدم بس كه لي لي به لالاي شما ها گذاشتم و ادب كردم و حرفاتونو تصديق كردم!
اين ها را كه شنيدم، راستي راستي ديگر زد به سرم. همچنين بت بگويم كه درست و حسابي چوش آوردم. اين جور به نظرم آمد كه همه اينها مرا دست انداخته اند و با تاييد حرف هاي من ، تا حالا مرا بازي داده اند و ازم يك دلقك ساخته اند.
گفتم: - گوش كن خانم. كي شمارو مجبور كرده حرفاي منو تصديق كنين؟ اگر مشكلاتو مي شد اين جوري حل كرد هيچ دستي به تائيد من بلند نمي شد و مجبور نمي شدم هفت تا بچه قد و نيمقد مو اونجا تو بوليوي ول كنم پاشم بيام مكزيك كه براي حل مشكلات مان تاييديه شمارو بگيرم. تاييت تو نو رو يخ بنويسين بذارين زير آفتاب، چون كه من زيباترين تاييد عمرمو قبلاً گرفته م و اونم از دستاي پينه بسته معدنچيا بوده!
و بگو مگومان بالا گرفت. آن قدر كه بالاخره از رو رفتند و گفتند:- تو فكر مي كني خيلي مهمي، نه؟ ... بسيار خب، بفرما اونجا پشت بلندگو حرف بزن.
و من هم رفتم و حرف زدم. صاف و پوست كنده حق شان را گذاشتم كف دستشان و نشان شان دادم كه اصلاً از چيزي كه خبر ندارند دنياي واقعيت هاي تلخ و رنجبار، دنياي اكثريت مردم روي زمين است كه با عصاره جان شان براي مشتي مفتخور از خدا بي خبر وسيله ولگردي و خوشباشي و بي خبري تدارك مي بينند. حالي شان كردم كه واقعيت جاي ديگر، مسثلا در بوليوي است، كه ذره المثقالي از حقوق بشر محترم شمرده نمي شود و به جاي آن چيزي را به كار مي بندند كه ما اسمش را گذاشته ايم قانون قيف، يعني گشاد براي يك مشت از نور چشمي ها و تنگ براي باقي خلق الله. آن خانم هاي نازنازي كه دور هم جمع مي شوند رامي بازي كنند و راجع به مدهاي جديد و تاييد فشار هاي حكومت ور بزنند، هم تضمين كافي دارند هم از حمايت كامل قدرت برخوردارند اما زن هائي مثل ما را، زن هاي خانه داري را كه دور هم جمع شده ايم تا براي مردم مان شرايط بهتري دست و پا كنيم زير پوتين ها و چكمه هاشان له مي كنند، بچه هامان را با لگذ از شكم مان بيرون مي اندازند و تو زندان هاشان به مان تجاوز مي كنند. وقتي حرفهايم را زدم و از سكوي خطابه آمدم پايين سر تا پايم از خشم ميلرزيد. اما دم در خروجي تالار، زنها ريختند دورهام كردند. بعضيهاشان از شنيدن حرفهاي من مثل گل شكفته بودند و اصرار ميكردند كه برگردم به تالار دادگاه و نمايندگي زنان آمريكاي لاتين را قبول كنم.
تاریخچه 8 مارس
آناهیتا حسینی
در همشتمين روز ماه مارس سال 1857 زنان كارگر كارخانههاي نخريسي شهر شيكاگو در اعتراض به شرايط نامناسب و غيرانساني كار به خيابانها ريختند. خواستههاي آنها روزي 10 ساعت كار، دستمزدهاي عادلانهتر و حق رأي براي زنان بود، پليس با حملهي وحشيانه به صفوف معترضين بسياري را زخمي كردو گويا اين تظاهرات چندين كشته نيز برجاي گذاشت.
نيم قرن بعد در سال 1908 حزب سوسياليست آمريكا طي بيانيهاي اعلام كرد كه در دو سال يك روز به اعتراضات زنان براي كسب حق رأي اختصاص يابد و در 8 مارس همان سال زنان (عمدتاً) كارگر آمريكايي به ياد 8 مارس 1857 به راهپيمايي در خيابانها پرداختند كه اين بار نيز زنان معترض با پليس مسلح مواجه شدند، زنان كارگر آمريكا سال 1909 تا 1913 هر سال آخرين يكشنبهي فوريه را به اعتراض براي به دست آوردن حق رأي و شرايط كاري مناسبتر دست زدند.
در سال 1910 لئويس زيئتز نماينده حزب سوسياليست آمريكا (شاخهي ...) در كنفرانسي كه در كپنهاك برگزار ميشد و در آن 100 زن مبارز از 17 كشور حضور داشتند پيشنهاد اينكه يك روز در سال به عنوان روز جهاني زن (با محوريت موضوع حق رأي) ناميده شود و زنان سراسر جهان در آن روز به راهپيمايي و تظاهرات دست بزنند، را مطرح ساخت كه كلارا زتكسين عضو حزب سوسيال دموكرات آلمان اين جريان را پيگري نمود.
كه اين پيشنهاد در سال 1911 در انترناسيونال دوم پذيرفته شد. كه البته روز خاصي براي اين امر در نظر نگرفته شد، در سال 1911 اولين روز بينالمللي آزادي زنان در آلمان، اتريش، دانمارك و سوئيس در روز 19 مارس برگذار شد. چرا كه در 19 مارس 1848 پادشاه پردسن در پي بحران آن سال و تحت فشار مجبور شده بود قول دادن حق رأي را به زنان بدهد كه البهت با سپري شدن بحران طبيعتاً عملي نشد!)
خواستههاي معترضان در تظاهرات 19 مارس سال 1911 كمابيش در تمام كشورهايي مراسم برگزار كردند حول محور كسب حق رأي تحصيلات و آموزش برابر، از ميان برداشته شدن تبعيض شغلي وجود دستمزدهاي برابر و ... بود، جلسات و تظاهرات در همهي نقاط آن و اتريش حتي در بسياري از روستاها نيز برگذار شدند، در اتريش تظاهرات عظيمي با شركت 30000 نفر برگذار شد، كه به درگيري با پليش نيز كشيده شد و تنها با دخالت نمايندگان سوسياليست پارلمان بود كه از خونريزي جلوگيري شد. اولين روز آزادي زنان در روسيه در سال 1913 و روز 8 مارس به تقويم اروپايي كه معادل 23 فوريه به تقويم روسيه (تقويم ژوليوسي) برگذار شد، كه حذب برشريك به تبليغات گستردهاي براي برگذاري اين مراسم دست زده بود، در سال 1914 زنان برشريك مجلهاي تحت عنوان «زن كارگر» را منتشر نمودند. كه تمامي اعضاي هيأت تحريريهي آن قبل از روز جهاني آزادي زنان همگي به غير از يك نفر دستگير شدند در سالهاي بعدي اولين جنگ جهاني يعني سالهاي 1915 و 1916 عليرغم تلاشهاي زنان كارگر بسياري از كشورها از جلمه روسيه مراسمي برگذار نشد در سال 1915 روز جهاني آزادي زن تنها در نروژ برگزار شد.
اما روز جهاني آزادي زنان سرانجام هنگامي رسماً به تاريخ پيوست كه در سال 1917 (سال انقلاب فوريه روسيه) هنگامي كه 2 ميليون سرباز روس در خلال جنگ جان باخته بودند و گرسنگي و كمبود سوخت همگان را به ستوه آورده بود، زنان عمدتاً كارگر كه همگي از طبقات محروم جامعه بودند، در تاريخ 22 فوريه (به تقويم ژوليوسي كه معادل 8 مالس تقويم گريگوري ميباشد) به دعوت كميتهي پيشرو گراد حزب برشويك به خيابانها ريختد و در واقع اولين روز انقلاب فوريه نيز مصادف با 8 مارس بود. كارگران نيز با اعتصاب از زنان مبارز حمايت نمودند و اعتصاب سياسي به تظاهرات سياسي گستردهاي عليه رژيم تزاري تبديل شد كه به سرنگوني آن انجاميد و جرقهي آن با تظاهرات زنان در روز (از آن پس) جهاني آزادي زنان زده شده بود.
روز 8 مارس تا سالهاي بسيا ر تنها در تقويم كشورهاي سوسياليستي به رسميت شناخته شده بود اما با ظهور موج دوم فمينيسم در كشورهاي اروپايي و آمريكايي نيز اين روز به رسميت شناخته شد. و در سال 1977 سازمان ملل متحد 8 مارس را رسماً روز جهاني زن ناميد.
آنچه در جاي جاي اين تاريخچه مختصر رخ مينمايد پايگاه اوليهي روز 8 مارس (و اگر در ابعاد وسيعتر به قضيه بنگريم جنبش آزادي زنان) است. كه سردمداران و فعالان و حاميان آن همه از خاستگاهي سوسياليستي و ماركسيستي برخاسته بودند.
در ابتداي رشد سرمايهداري، بوژوازي نابالغ آن عصر در ابتدا سخن از آزادي، برابري و برادري ميزد و به آزادي زنان نيز تا حد زيادي قائل بود. اما با به دست آوردن قدرت، آزادي زنان را نيز همانند بسياري اصول ديگر زير پا گذاشت، چرا كه در بند بودن زنان و استثمار آنها تحت نظام مردسالار سرمايهداري و كارخانگي بيمزد زنان و حفظ و نگهداري و پرورش نيروي كار جديد براي اين سيستم به نفع بورژوازي بود (و ميباشد).
در آغاز قرن بيستم زنان طبقهي بورژوا نيز طبيعتاً از نابرابري و مردان در زمينهي تحصيلات، شغل و ... رنج ميبردند و خواستار برابري با مردان طبقهي خود بودند، اينگونه بود كه بسياري از آنان از حق رأي محدود (!) براي زنان دفاع ميكردند به اين معنا كه تنها زناني كه داراي مالكيت يا بر فرض تحصيلات هستند حق رأي دادن داشته باشند! اين امر امروزه هرچند بسي دور از ذهن مينمايد اما بايد توجه داشت كه تلاشها و پيگيريها و مبارزات بيوقفهي زنان و مردان كارگر و معتقدين به سوسياليسم بود كه تمامي حقوق انساني را براي تمام زنان خواستار بود (چنانچه براي تمامي بشريت).
ريشه ستم بر زنان
نظام سرمايهداري (چنان كه تمام انواع نظامهاي طبقاتي) نظام زن ستيزي است كه درآن زنان به طرق مختلف سركوب ميشوند و به انقياد در ميآيند ليكن به گواهي حقايق و پژوهشهاي تاريخي مستقيم به زنان و استثمار آنها از ابتدا در جوامع وجود نداشته است و اين نوع تبعيض نيز همچون ساير انواع آن از هنگام طبقاتي شدن جوامع پديد آمد (كه البهت لازمهي يك جامعهي طبقاتي بود) حتي مغرضترين تاريخنگاران نيز نميتوانند حقايق مربوط به ادواري كه جنس فرودست معنايي نداشت را انكار كنند، (هرچند هميشه تلاش بسياري براي سرپوش گذاشتن واقعيت آن دوران يا محدود دانستن آن به نواحي محدودي از زمين و آن هم در مدت زمان ناچيزي مبذول ميدارند) اما يافتههاي تاريخي اسناد غيرقابل انكاري هستند كه ثابت ميكنند كه ضعف فيزيكي و يا محدوديتهايي چون نگهداري از كودكان، حاملگي و ... علل اصلي فرودست قرار گرفتن زنان نبودهاند (آنگونه كه به اصطلاح پژوهشگراني كه سودشان در ابقاي نظامي است كه در آن زنان بايد تحت انقياد باشند قائل هستند ) و يا به علت ضعف قواي دماغي و نداشتن قوهي تعقل برابر با مردان! (آنگونه كه مرتجعين متعصب، تبليغ ميكرده و ميكنند).
در اين نوشتار فرصت آن نيست كه به شرح و توضيح اين كه چرا فيزيك زنان عامل اصلي ستم بر آنان نبوده است بپردازيم و اين بحث را در شمارههاي آينده پي خواهيم گرفت (اعتقادات مبتني بر ضعف فكري زنان نيز اساساً مضحك است و موضعيتي براي شرح يا حتي قابليتي براي نقد ندارد) و در اينجا تنها به نقل مختصري از ادوار اوليهي تاريخ از هنگامي كه جوامع مادر تبار بودند تا هنگامي كه جنس ضعيف پديد آمد ميپردازيم .
انسان در دوران پارينهسنگي عمدتاً توسط شكار و گردآوري خودراك ميزيست دوران پارينهسنگي دوامي چند ميليون ساله داشت و شناخت موقعيت زنان در اين جوامع بسيار مهم است هرچند به علت اينكه هنوز خط اختراع نشده بود اين شناخت چندان دقيق نيست.
زنان در اين جوامع بيشتر به گردآوري خوراك مشغولند اما در شكار مشاركت مينمايند، در اين دوران تقسيم كار باعث تحت ستم قرار گرفتن زنان نگرديد و زنان اگر نه موقعيتي برتر بلكه لااقل برابر با مردان داشتند. در اين دوران جنگ هم هنوز وجود خارجي نداشت از تصاوير منقوش در غارها ميتوان دريافت كه زنان و مردان آن دوره بيشتر به تصوير كردن زنان ميپرداختند و پيكرهها و تنديسهاي متعلق به اين دوره نيز تماماً زناني را نشان ميدهد كه خصائص جنسي كاملاً مشخصي دارند.
تقسيم كار در جامعهي دوران پارينهسنگي براساس تعاون استوار بوده است و نظريات مردشناساني كه معتقدند تفوق مردان بر زنان از همان ابتداي تاريخ وجود داشته است كاملاً قابل نقد ميباشد.
مردشناساني چون اولين زيد معتقدند كه: مهمترين كار را در تقسيم كار اوليه نه مردان شكارچي بلكه زنان انجام ميدادند، جمعآوري غذا كه بر عهده زنان بوده است، درواقع منبع اصلي تأمين غذا بوده است و شكار بازده چنداني نداشته است. علاوه بر اين كنترل منابع تأمين غذا نيز بر عهدهي زنان بوده است و زنان كارهاي توليدي مختلف از جمله: چرمسازي، سفالگري، صنايع دستي مختلف، داروسازي و ... را نيز به پيش ميبردند، در هر صورت حتي اگر نخواهيم به كار زنان اولويت دهيم قدر مسلم اين خواهد بود كه زن در اين دوران تحت ستم نبوده است، چرا كه بدون مالكيت خصوصي و انباشت، صرف تقسيم كار نميتواند پايهاي براي بهرهكشي از يك جنس باشد.
جوامع اوليه در اين دوران نيز جوامعي مادر تبار بوده كه كودكان اصولاً توسط نسب مادري خويش شناخته ميشدند، در حدود 12 هزار سال قبل نخستين انقلاب نوسنگي رخ داد كه شكار (عمدتاً توسط مردان) و كشاورزي (توسط زنان) پا به پاي هم پيش رفتند، اردوگاههاي قبايل متمركزتر گشتند. زنان در اين دوره علاوه بر كشاورزي (هرچند جمعآوري خوراك هنوز هم انجام ميشد) نخريسي و بافندگي را اختراع كردند، در اين دوران نخستين خدايان پديد آمدند كه همگي مؤنث بودند و درواقع «مادر ـ خدايان» نشان دهندهي اهميتي كه مردمان باستان براي زايش (كه شايد به علت مرگ و مير بيش از حد كودكان بوده است) قائل بودهاند، ميباشد.
در دورهي نوسنگي ميانه كه بيش از 6 تا 3 هزار سال قبل از ميلاد رخ داد، دومين انقلاب نوسنگي رخ داد قدرت حيوانات (مثل گاو و اسب و ...) در كشاورزي به كار گرفته شدند و انرژي باد و آب تا حد زيادي تحت كنترل درآمدند، حمل و نقل توسعه يافت و معماري پيشرفت كردو فلزات به كار گرفته شدند و نهايتاً مردان به عنوان عاملين اصلي توليد كشاورزي جانشين زنان شدند.
در اثر پيشرفت تكنولوژي، در اين دوران مازاد مواد غذايي توليد شد كه باعث شد انفجار جمعيت ناگهاني رخ دهد و مرگ و مير به ميزان قابل توجهي كاهش يابد، تكثر جمعيت امكان يكجانشيني را فراهم نمود و شهرها كم كم، پديد آمدند، در شهرهاي نخستين به دليل مازاد محصولي كه از كشاورزي به وجود آمده بود و به ساير محصولات تشري يافت در شهرها طبقهاي به وجود آمد كه از طبقهي ديگر تغذيه ميكرد و انباشت سرمايه را تحت نظر داشت و پيشهوران و روحانيون و نظاميان را در خدمت خود داشتند در اين دوران سيستم برونهمسري (ازدواج با فردي خارج از قبيله و طايفهي خود) جاي خود را به درونهمسري داد كه در آن آنگونه كه ژرماين تيليون ميگويد: «تمامي دخرتان خانه به عنوان عوامل توليد مثل توسط رؤساي خانواده براي اقارب خود در نظر گرفته ميشدند و اين آغاز بستن در برروي زنان است، اتحاد از طريق ازدواج زناني كه از كلانهاي ديگر وارد ميشوند، جاي خود را به جنگ ميدهد» در اين دوران سلطهي زنان در مذاهب نيز ناپديد ميگردد مجسمهها «مادر ـ خدا» كمرنگتر ميشوند و خدايان مرد رخ مينمايند.
آري با پيشرفت صناع و علومي كه زنان خود بنيانگذار آن بودهاند و حرفهاي شدن كشاورزي و نتيجتاً به وجود آمدن مازاد محصول كه امكان انباشت سرمايه را فراهم مينمود همانگونه كه طبقاتي به وجود آمدند كه با استثمار ديگر طبقات و از معمول كار آنان ميزيستند، جنسي پديد آمد كه جنس ديگر را تحت سلطهي خويش قرار داده بود و با سود حاصل كارخانگي آنان به ثروت خود، ميافزود و يا محبوس ساختن آنان احساس قدرت مينمود، محدوديتهاي فيزيولوژيك زنان كه صدها هزار سال هيچ مانعي براي فعاليت آزادانهي آنها در حيطهي اجتماع به وجود نياورده بود، انكون به زنجيرهايي بدل گشهت بود كه نقش زنان را به ابزار توليد مثل براي مردان تقليل داده بود.
سعي ما بر اين خواهد بود تا اين مباحث تاريخي را هرچند به اجمال در شمارههاي بعدي بگيريم و موقعيت زنان را در ادوار مختلف تاريخي بررسي كنيم.
در همشتمين روز ماه مارس سال 1857 زنان كارگر كارخانههاي نخريسي شهر شيكاگو در اعتراض به شرايط نامناسب و غيرانساني كار به خيابانها ريختند. خواستههاي آنها روزي 10 ساعت كار، دستمزدهاي عادلانهتر و حق رأي براي زنان بود، پليس با حملهي وحشيانه به صفوف معترضين بسياري را زخمي كردو گويا اين تظاهرات چندين كشته نيز برجاي گذاشت.
نيم قرن بعد در سال 1908 حزب سوسياليست آمريكا طي بيانيهاي اعلام كرد كه در دو سال يك روز به اعتراضات زنان براي كسب حق رأي اختصاص يابد و در 8 مارس همان سال زنان (عمدتاً) كارگر آمريكايي به ياد 8 مارس 1857 به راهپيمايي در خيابانها پرداختند كه اين بار نيز زنان معترض با پليس مسلح مواجه شدند، زنان كارگر آمريكا سال 1909 تا 1913 هر سال آخرين يكشنبهي فوريه را به اعتراض براي به دست آوردن حق رأي و شرايط كاري مناسبتر دست زدند.
در سال 1910 لئويس زيئتز نماينده حزب سوسياليست آمريكا (شاخهي ...) در كنفرانسي كه در كپنهاك برگزار ميشد و در آن 100 زن مبارز از 17 كشور حضور داشتند پيشنهاد اينكه يك روز در سال به عنوان روز جهاني زن (با محوريت موضوع حق رأي) ناميده شود و زنان سراسر جهان در آن روز به راهپيمايي و تظاهرات دست بزنند، را مطرح ساخت كه كلارا زتكسين عضو حزب سوسيال دموكرات آلمان اين جريان را پيگري نمود.
كه اين پيشنهاد در سال 1911 در انترناسيونال دوم پذيرفته شد. كه البته روز خاصي براي اين امر در نظر نگرفته شد، در سال 1911 اولين روز بينالمللي آزادي زنان در آلمان، اتريش، دانمارك و سوئيس در روز 19 مارس برگذار شد. چرا كه در 19 مارس 1848 پادشاه پردسن در پي بحران آن سال و تحت فشار مجبور شده بود قول دادن حق رأي را به زنان بدهد كه البهت با سپري شدن بحران طبيعتاً عملي نشد!)
خواستههاي معترضان در تظاهرات 19 مارس سال 1911 كمابيش در تمام كشورهايي مراسم برگزار كردند حول محور كسب حق رأي تحصيلات و آموزش برابر، از ميان برداشته شدن تبعيض شغلي وجود دستمزدهاي برابر و ... بود، جلسات و تظاهرات در همهي نقاط آن و اتريش حتي در بسياري از روستاها نيز برگذار شدند، در اتريش تظاهرات عظيمي با شركت 30000 نفر برگذار شد، كه به درگيري با پليش نيز كشيده شد و تنها با دخالت نمايندگان سوسياليست پارلمان بود كه از خونريزي جلوگيري شد. اولين روز آزادي زنان در روسيه در سال 1913 و روز 8 مارس به تقويم اروپايي كه معادل 23 فوريه به تقويم روسيه (تقويم ژوليوسي) برگذار شد، كه حذب برشريك به تبليغات گستردهاي براي برگذاري اين مراسم دست زده بود، در سال 1914 زنان برشريك مجلهاي تحت عنوان «زن كارگر» را منتشر نمودند. كه تمامي اعضاي هيأت تحريريهي آن قبل از روز جهاني آزادي زنان همگي به غير از يك نفر دستگير شدند در سالهاي بعدي اولين جنگ جهاني يعني سالهاي 1915 و 1916 عليرغم تلاشهاي زنان كارگر بسياري از كشورها از جلمه روسيه مراسمي برگذار نشد در سال 1915 روز جهاني آزادي زن تنها در نروژ برگزار شد.
اما روز جهاني آزادي زنان سرانجام هنگامي رسماً به تاريخ پيوست كه در سال 1917 (سال انقلاب فوريه روسيه) هنگامي كه 2 ميليون سرباز روس در خلال جنگ جان باخته بودند و گرسنگي و كمبود سوخت همگان را به ستوه آورده بود، زنان عمدتاً كارگر كه همگي از طبقات محروم جامعه بودند، در تاريخ 22 فوريه (به تقويم ژوليوسي كه معادل 8 مالس تقويم گريگوري ميباشد) به دعوت كميتهي پيشرو گراد حزب برشويك به خيابانها ريختد و در واقع اولين روز انقلاب فوريه نيز مصادف با 8 مارس بود. كارگران نيز با اعتصاب از زنان مبارز حمايت نمودند و اعتصاب سياسي به تظاهرات سياسي گستردهاي عليه رژيم تزاري تبديل شد كه به سرنگوني آن انجاميد و جرقهي آن با تظاهرات زنان در روز (از آن پس) جهاني آزادي زنان زده شده بود.
روز 8 مارس تا سالهاي بسيا ر تنها در تقويم كشورهاي سوسياليستي به رسميت شناخته شده بود اما با ظهور موج دوم فمينيسم در كشورهاي اروپايي و آمريكايي نيز اين روز به رسميت شناخته شد. و در سال 1977 سازمان ملل متحد 8 مارس را رسماً روز جهاني زن ناميد.
آنچه در جاي جاي اين تاريخچه مختصر رخ مينمايد پايگاه اوليهي روز 8 مارس (و اگر در ابعاد وسيعتر به قضيه بنگريم جنبش آزادي زنان) است. كه سردمداران و فعالان و حاميان آن همه از خاستگاهي سوسياليستي و ماركسيستي برخاسته بودند.
در ابتداي رشد سرمايهداري، بوژوازي نابالغ آن عصر در ابتدا سخن از آزادي، برابري و برادري ميزد و به آزادي زنان نيز تا حد زيادي قائل بود. اما با به دست آوردن قدرت، آزادي زنان را نيز همانند بسياري اصول ديگر زير پا گذاشت، چرا كه در بند بودن زنان و استثمار آنها تحت نظام مردسالار سرمايهداري و كارخانگي بيمزد زنان و حفظ و نگهداري و پرورش نيروي كار جديد براي اين سيستم به نفع بورژوازي بود (و ميباشد).
در آغاز قرن بيستم زنان طبقهي بورژوا نيز طبيعتاً از نابرابري و مردان در زمينهي تحصيلات، شغل و ... رنج ميبردند و خواستار برابري با مردان طبقهي خود بودند، اينگونه بود كه بسياري از آنان از حق رأي محدود (!) براي زنان دفاع ميكردند به اين معنا كه تنها زناني كه داراي مالكيت يا بر فرض تحصيلات هستند حق رأي دادن داشته باشند! اين امر امروزه هرچند بسي دور از ذهن مينمايد اما بايد توجه داشت كه تلاشها و پيگيريها و مبارزات بيوقفهي زنان و مردان كارگر و معتقدين به سوسياليسم بود كه تمامي حقوق انساني را براي تمام زنان خواستار بود (چنانچه براي تمامي بشريت).
ريشه ستم بر زنان
نظام سرمايهداري (چنان كه تمام انواع نظامهاي طبقاتي) نظام زن ستيزي است كه درآن زنان به طرق مختلف سركوب ميشوند و به انقياد در ميآيند ليكن به گواهي حقايق و پژوهشهاي تاريخي مستقيم به زنان و استثمار آنها از ابتدا در جوامع وجود نداشته است و اين نوع تبعيض نيز همچون ساير انواع آن از هنگام طبقاتي شدن جوامع پديد آمد (كه البهت لازمهي يك جامعهي طبقاتي بود) حتي مغرضترين تاريخنگاران نيز نميتوانند حقايق مربوط به ادواري كه جنس فرودست معنايي نداشت را انكار كنند، (هرچند هميشه تلاش بسياري براي سرپوش گذاشتن واقعيت آن دوران يا محدود دانستن آن به نواحي محدودي از زمين و آن هم در مدت زمان ناچيزي مبذول ميدارند) اما يافتههاي تاريخي اسناد غيرقابل انكاري هستند كه ثابت ميكنند كه ضعف فيزيكي و يا محدوديتهايي چون نگهداري از كودكان، حاملگي و ... علل اصلي فرودست قرار گرفتن زنان نبودهاند (آنگونه كه به اصطلاح پژوهشگراني كه سودشان در ابقاي نظامي است كه در آن زنان بايد تحت انقياد باشند قائل هستند ) و يا به علت ضعف قواي دماغي و نداشتن قوهي تعقل برابر با مردان! (آنگونه كه مرتجعين متعصب، تبليغ ميكرده و ميكنند).
در اين نوشتار فرصت آن نيست كه به شرح و توضيح اين كه چرا فيزيك زنان عامل اصلي ستم بر آنان نبوده است بپردازيم و اين بحث را در شمارههاي آينده پي خواهيم گرفت (اعتقادات مبتني بر ضعف فكري زنان نيز اساساً مضحك است و موضعيتي براي شرح يا حتي قابليتي براي نقد ندارد) و در اينجا تنها به نقل مختصري از ادوار اوليهي تاريخ از هنگامي كه جوامع مادر تبار بودند تا هنگامي كه جنس ضعيف پديد آمد ميپردازيم .
انسان در دوران پارينهسنگي عمدتاً توسط شكار و گردآوري خودراك ميزيست دوران پارينهسنگي دوامي چند ميليون ساله داشت و شناخت موقعيت زنان در اين جوامع بسيار مهم است هرچند به علت اينكه هنوز خط اختراع نشده بود اين شناخت چندان دقيق نيست.
زنان در اين جوامع بيشتر به گردآوري خوراك مشغولند اما در شكار مشاركت مينمايند، در اين دوران تقسيم كار باعث تحت ستم قرار گرفتن زنان نگرديد و زنان اگر نه موقعيتي برتر بلكه لااقل برابر با مردان داشتند. در اين دوران جنگ هم هنوز وجود خارجي نداشت از تصاوير منقوش در غارها ميتوان دريافت كه زنان و مردان آن دوره بيشتر به تصوير كردن زنان ميپرداختند و پيكرهها و تنديسهاي متعلق به اين دوره نيز تماماً زناني را نشان ميدهد كه خصائص جنسي كاملاً مشخصي دارند.
تقسيم كار در جامعهي دوران پارينهسنگي براساس تعاون استوار بوده است و نظريات مردشناساني كه معتقدند تفوق مردان بر زنان از همان ابتداي تاريخ وجود داشته است كاملاً قابل نقد ميباشد.
مردشناساني چون اولين زيد معتقدند كه: مهمترين كار را در تقسيم كار اوليه نه مردان شكارچي بلكه زنان انجام ميدادند، جمعآوري غذا كه بر عهده زنان بوده است، درواقع منبع اصلي تأمين غذا بوده است و شكار بازده چنداني نداشته است. علاوه بر اين كنترل منابع تأمين غذا نيز بر عهدهي زنان بوده است و زنان كارهاي توليدي مختلف از جمله: چرمسازي، سفالگري، صنايع دستي مختلف، داروسازي و ... را نيز به پيش ميبردند، در هر صورت حتي اگر نخواهيم به كار زنان اولويت دهيم قدر مسلم اين خواهد بود كه زن در اين دوران تحت ستم نبوده است، چرا كه بدون مالكيت خصوصي و انباشت، صرف تقسيم كار نميتواند پايهاي براي بهرهكشي از يك جنس باشد.
جوامع اوليه در اين دوران نيز جوامعي مادر تبار بوده كه كودكان اصولاً توسط نسب مادري خويش شناخته ميشدند، در حدود 12 هزار سال قبل نخستين انقلاب نوسنگي رخ داد كه شكار (عمدتاً توسط مردان) و كشاورزي (توسط زنان) پا به پاي هم پيش رفتند، اردوگاههاي قبايل متمركزتر گشتند. زنان در اين دوره علاوه بر كشاورزي (هرچند جمعآوري خوراك هنوز هم انجام ميشد) نخريسي و بافندگي را اختراع كردند، در اين دوران نخستين خدايان پديد آمدند كه همگي مؤنث بودند و درواقع «مادر ـ خدايان» نشان دهندهي اهميتي كه مردمان باستان براي زايش (كه شايد به علت مرگ و مير بيش از حد كودكان بوده است) قائل بودهاند، ميباشد.
در دورهي نوسنگي ميانه كه بيش از 6 تا 3 هزار سال قبل از ميلاد رخ داد، دومين انقلاب نوسنگي رخ داد قدرت حيوانات (مثل گاو و اسب و ...) در كشاورزي به كار گرفته شدند و انرژي باد و آب تا حد زيادي تحت كنترل درآمدند، حمل و نقل توسعه يافت و معماري پيشرفت كردو فلزات به كار گرفته شدند و نهايتاً مردان به عنوان عاملين اصلي توليد كشاورزي جانشين زنان شدند.
در اثر پيشرفت تكنولوژي، در اين دوران مازاد مواد غذايي توليد شد كه باعث شد انفجار جمعيت ناگهاني رخ دهد و مرگ و مير به ميزان قابل توجهي كاهش يابد، تكثر جمعيت امكان يكجانشيني را فراهم نمود و شهرها كم كم، پديد آمدند، در شهرهاي نخستين به دليل مازاد محصولي كه از كشاورزي به وجود آمده بود و به ساير محصولات تشري يافت در شهرها طبقهاي به وجود آمد كه از طبقهي ديگر تغذيه ميكرد و انباشت سرمايه را تحت نظر داشت و پيشهوران و روحانيون و نظاميان را در خدمت خود داشتند در اين دوران سيستم برونهمسري (ازدواج با فردي خارج از قبيله و طايفهي خود) جاي خود را به درونهمسري داد كه در آن آنگونه كه ژرماين تيليون ميگويد: «تمامي دخرتان خانه به عنوان عوامل توليد مثل توسط رؤساي خانواده براي اقارب خود در نظر گرفته ميشدند و اين آغاز بستن در برروي زنان است، اتحاد از طريق ازدواج زناني كه از كلانهاي ديگر وارد ميشوند، جاي خود را به جنگ ميدهد» در اين دوران سلطهي زنان در مذاهب نيز ناپديد ميگردد مجسمهها «مادر ـ خدا» كمرنگتر ميشوند و خدايان مرد رخ مينمايند.
آري با پيشرفت صناع و علومي كه زنان خود بنيانگذار آن بودهاند و حرفهاي شدن كشاورزي و نتيجتاً به وجود آمدن مازاد محصول كه امكان انباشت سرمايه را فراهم مينمود همانگونه كه طبقاتي به وجود آمدند كه با استثمار ديگر طبقات و از معمول كار آنان ميزيستند، جنسي پديد آمد كه جنس ديگر را تحت سلطهي خويش قرار داده بود و با سود حاصل كارخانگي آنان به ثروت خود، ميافزود و يا محبوس ساختن آنان احساس قدرت مينمود، محدوديتهاي فيزيولوژيك زنان كه صدها هزار سال هيچ مانعي براي فعاليت آزادانهي آنها در حيطهي اجتماع به وجود نياورده بود، انكون به زنجيرهايي بدل گشهت بود كه نقش زنان را به ابزار توليد مثل براي مردان تقليل داده بود.
سعي ما بر اين خواهد بود تا اين مباحث تاريخي را هرچند به اجمال در شمارههاي بعدي بگيريم و موقعيت زنان را در ادوار مختلف تاريخي بررسي كنيم.
«مردانِ لوكي»
پدر، از روزگارانِ كهن
از كاه و از گِل
از خشت و از آتش
از آجر و از آهن
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.
و مادر:-يك آبادي اندوه
كه سال هاست
يگانه آوازِ باد
كمند گيسوانش را
در پيچيده است-
به اندازه ي زمين و آسمان
پشت ديوارها
نگه داشته شد.
و سهمِ او از آسمانِ تاريخ
بي سوترين ستاره هم نبود.!
-و همچنان،
چه صبورانه مي كشد
كوله بارِ سنگينِ اين گونه در اندوه ماندن!-
خواهر،
نشسته روبه روي پنجره
به شمارش اندر افتاده است
دانه، دانه
تار، تار
اشك ها و
موهاي خويشتن
در آن سوي پنجره
هوهوي باد مي آيد.
و در بارانِ بي اَمانِ برگ
برادرانم – نشسته بر سَمَند و كَهَر،
كه جايْ جايِ زين هاي آذين بسته شان
يادگاري از تاولِ دستانِ زنانِ آبادي است-
در جاده هاي مه آلودِ تاريخ
پياپي در كارِ بي تابانه يِ چهار نعلْ تاختن.
و اندر اين سوي پنجره
ميانِ چارْچينه ي خشتْ آجين
به صف اندر ايستاده اند
لوكيانِ مَست.
فسوسا!
كه گونه هايي گم مي شود
در ميانِ سرشكِ اشك ها.
و دختري
در انديشه ي حراجِ كلافِ گيسوانِ خويشتن
براي لقمه ي فردا ...
پدر – امّا، همچنان-
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.
ميرمحسن طاهري تاري
از كاه و از گِل
از خشت و از آتش
از آجر و از آهن
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.
و مادر:-يك آبادي اندوه
كه سال هاست
يگانه آوازِ باد
كمند گيسوانش را
در پيچيده است-
به اندازه ي زمين و آسمان
پشت ديوارها
نگه داشته شد.
و سهمِ او از آسمانِ تاريخ
بي سوترين ستاره هم نبود.!
-و همچنان،
چه صبورانه مي كشد
كوله بارِ سنگينِ اين گونه در اندوه ماندن!-
خواهر،
نشسته روبه روي پنجره
به شمارش اندر افتاده است
دانه، دانه
تار، تار
اشك ها و
موهاي خويشتن
در آن سوي پنجره
هوهوي باد مي آيد.
و در بارانِ بي اَمانِ برگ
برادرانم – نشسته بر سَمَند و كَهَر،
كه جايْ جايِ زين هاي آذين بسته شان
يادگاري از تاولِ دستانِ زنانِ آبادي است-
در جاده هاي مه آلودِ تاريخ
پياپي در كارِ بي تابانه يِ چهار نعلْ تاختن.
و اندر اين سوي پنجره
ميانِ چارْچينه ي خشتْ آجين
به صف اندر ايستاده اند
لوكيانِ مَست.
فسوسا!
كه گونه هايي گم مي شود
در ميانِ سرشكِ اشك ها.
و دختري
در انديشه ي حراجِ كلافِ گيسوانِ خويشتن
براي لقمه ي فردا ...
پدر – امّا، همچنان-
در انديشه ي چينه پشتِ چينه ساختن.
ميرمحسن طاهري تاري
زنان و مناسبات قدرت سیاسی
سروش ثابت
جنبش سياسي زنان تنها هنگامي مي تواند به معناي واقعي كلمه ظهور كند كه خودجوش، راديكال، جمعي، و سازمان يافته و مبتني بر نگرش و ايدئولوژي خاص جنبش زنان و عاري از عناصر تاريخي مرد سالارانه باشد. ليكن برابري سياسي زنان با مردان در جوامع امروزي بيشتر جنبه ي حقوقي دارد تا واقعي . برابري حقوقي تنها رو بنا و پوششي است بر استثمار تاريخي پدرسالاري و سرمايه داري – لذا چنين كه در جوامع غربي نيز شاهد بوديم ، رفع موانع حقوقي و نوسازي اجتماعي تدريجي ضرورتاً موجب گسترش مشاركت زنان در زندگي سياسي نمي گردد. اين واقعيت موجب رواج برخي نظريات با منشاء مرد سالارانه در خصوص حدود و توانايي مشاركت زنان در زندگي سياسي گرديده است. مبني بر اين كه «طبعِ» زنان با سياست به معني قدرت و خشونت الفتي ندارد. درواقع در نگرش هاي ليبرالي نسبت به مشاركت زنان در زندگي سياسي تاكيد مي شود كه زنان بايد خودشان را با واقعيت زندگي سياسي سازش دهند و خصال «مردانه» لازم را كسب كنند –حال آنكه دولت و سياست پديده اي مردسالارانه است و تنها با تغيير در ساخت قدرت مي توان زنان را از لحاظ سياسي فعال ساخت وگرنه مشاركت زنان در زندگيِ سياسي به مفهومِ فرديِ رايج آن در حقيقت به معناي «زن زدايي» است.
هر جامعه در بطن خود حاوي شكافهاي گوناگون طبقاتي ، جنسيتي ، مذهبي ، نژادي، قومي و سنّي و ... مي باشد. تحليل جايگاه و تحولات قدرت در هر جامعه بدون توجه به شكافهاي اجتماعي، پايه ي آن ناقص و سطحي نگرانه است. لذا موضوع اين مقاله، يعني مشاركت سياسي زنان پس از انقالب 57 بدون توجه به شكاف جنسيتي و مناسبات آن با شكافهاي طبقاتي و مذهبي (در پيوند با شكاف سنّت و تجدد) قابل طرح نمي باشد.
ابتدا نگاهي به نقشي نيروهاي طبقاتي و مذهبي در انقلاب 57 و پس از آن مي اندازيم و سپس تاثير اين دو را بر شكاف جنسيتي ارزيابي مي كنيم – آنگاه به نقش قانون گذاري و آموزش به عنوان دو ركن تثبيت و باز توليد مرد سالاري در دوران پس از انقلاب مي پردازيم.
بورژوازي صنعتي كه عمدتا طي دوره ي زماني 1357 – 1340 پديد آمد و رو به رشد نها ، پس از انقلاب با فرار برخي سرمايه داران و تعطيلي برخي كارخانجات و كاهش توليد داخلي و ملي شدن بخشي از صنايع رو به افول نهاد و در عوض نفوذ بازار سنتي در سياست ايران با توجه به همبستگي تاريخي ميان روحانيت و بازار گسترش يافته و همچنين كاست روحانيت توانست تحت شعارهاي مذهبي ، ضدّ استعماري و ضد امپرياليستي و ضدّ سرمايه داري (صنعتي) با تاكيد بر خود كفايي اقتصادي بخش قابل توجّهي از خرده بورژوازي را بسيج كند. بدين سان روحانيت با تبليغ گونه اي ايدئولوژي ناسيوناليسم مذهبي و با تاكيد بر اقتصاد نفتي (نيمه دولتي) در پي به تعويق انداختن پديدار شدن شكاف و تضاد طبقاتي بود.
بنابراين در حالي كه با وقوع انقلاب، به دنبال فعال شدن شكافهاي اجتماعي، شكاف جنسيتي نيز فعّال گشته بود، (براي مثال مي توان از تشكيل 20 تجمع و نشريه ي مستقل زنان در سالهاي 58-57 نام برد كه 70-60 درصد آن ها نيز گرايشات ماركسيستي داشتند)، با استقرار نظام جمهوري اسلامي، و با توجه به رويكرد خاص روحانيت نسبت به سرمايه داري، ضمن نفي برخي گونه هاي عام استثمار زنان از طريق سرمايه داري همچون نمايان ساختن زن به عنوان كالايي جنسي در تجارت و نيز بهره كشي از زنان در قالب مصرف كنندگان بازارهايي خاص، ريشه ي اصلي استثمار زنان توسط سرمايه داري، يعني نقش زن به عنوان مادر و باز توليد كننده نيروي كار از طريق مراقبت و نيز توليد مثل و تربيت نسل جديد وسيعاً ترويج و تبليغ گرديد. براي مثال در مقدمه يِ قانون اساسي مي خوانيم: «زن ابزار و شيئي نبوده و در خدمت اشاعه ي مصرف زدگي و استثمار نيست / بلكه وظيفه ي مادري و همرزمي با مردان در ميادين فعال حيات را دا را مي باشد»؛ كه نقش اجتماعي زن در اين جا محدود به گونه اي مشاركت بسيجي مختص دوره ي اول پس از انقلاب مي شود. همچنين طبق ماده ي 20 مصوبه ي مورخ 2/5/1371 شورايعالي انقلاب فرهنگي، وظايفي چون مادري و تربيت نسل آينده و مديريت خانه بر عهده زنان نهاده شده است. اما نقش سنّت و مذهب در تزريق روح مرد سالاري به قوانين ، به اينجا ختم نمي گردد. ما در قوانين خود شاهد صور آشكار و پنهان تبعيض عليه زنان هستيم. براي مثال طبق ماده ي 1170 قانون مدني، شوهر اختيار دارد زن خود را از اشتغال منع كند. همچنين در قوانين ، سهم فرزند دختر از ارث نصف سهم فرزند پسر، ديه زن نصف ديه مرد، و طلاق حق مطلقه مرد محسوب مي شود. زن در قوانين ايران نه همطراز مرد، كه گويي نصف وي محسوب مي شود. اما در سطحي پنهان تر، نگرش در ميان نيروهاي اجتماعي حاكم از لحاظ اجتماعي بر اطاعت ، انضباط و سلسله مراتب وحدت طبقات و همبستگي است و به لحاظ فرهنگي، متوجه ساختن ارزش هاي فرهنگي غايي، به بسيج توده اي جهت سرپوش نهادن بر فقدان ضرورت نهادينه شدن مشاركت مدني (كه خود برخاسته از تشديد تعارضات و تضادهاي جامعه بوده) تاكيد مي كند، با جهت دهي به قوانين در راستاي:
1. اقتصادي : تشويق زنان به قبول مشاغل نيمه وقت و موقت
2. حقوق مدني – اجتماعي: كاهش سن ازدواج ، لغو برنامه هاي تنظيم خانواده و الغاي دادگاه هاي حمايت از خانواده
3. فرهنگي: تاكيد بر پوشش اسلامي اجباري و جداسازي در محيط هاي زنانه و مردانه در جهت بازتوليدِ ديگريِ فرادست.
4. ايجاد ناامني پنهان در فضاي اجتماعي با هدف افزايش اقتدار مردسالارانه در نهاد خانواده زير پوشش امنيت
تبعيت زنان از شوهران را به شكل مضمر، ولي با استفاده از تصميم گيري هاي پنهان، ايجاد منافع كاذب و نظام انضباطيِ بازتوليد مردانه به متن قوانين تزريق كرده است.
اين امر با توجه به سابقه تاريخي موضع گيري هاي روحانيت سياسي در قبال زنان ، عجيب نمي نمايد. روحانيت در سال 42 با مطرح شدن مسئله ي حق راي زنان، پس از طرح اصلاحاتِ شاه تحت عنوان انقلاب سفيد، از موضع سنتي در كتاب «زن و انتخابات» به مخالفت با آن پرداخت و حق انتخاب كردن و انتخاب شدن از سوي زن را مخالف اسلام دانست. اين گرايش در اسلام مترقي نيز چندان تغيير نكرد – براي نمونه بازرگان همواره با حضور زنان در تشكيلاتش مخالفت مي كرد. حتي يك بار پس از انقلاب به پيشنهادي كه اقليت معدودي در مجلس اول، مبني بر عدم انتخاب زنان براي مجلس داده بودند ، ضمن تعجب همگاني راي مثبت داد. امّا عامل مهم در حفظ و تثبيت اين تبعيض جنسيتي، سروري (هژموني) مي باشد. سروري نظام حاكم از طريق رسانه ها و آموزش و پرورش در راستاي تثبيت مرد سالاري است. چنان كه تنها 3-2 درصد از نشريات كشور ، نشريه زنان است و در ميان اخبار مطبوعات، تنها 3 درصد مربوط به امور زنان است. همچنين به عنوان مثالي از كاركرد آموزش و پرورش در باز توليد مردسالارانه مي توان كتاب هاي فارسي و حرفه و فن دوره راهنمايي تحصيلي را مورد بررسي قرار داد. در اين كتاب ها 18 درصد اسامي متعلق به زنان و 82% متعلق به مردان است و با افزايش پايه، بر نسبت آن ها به سود مردان افزوده مي شود. همچنين از مجموع تصاوير اين كتاب ها سهم زنان 16 درصد و سهم مردان 84 درصد است. در كتب فارسي سه پايه، زنان در فعاليت هاي خانگي و مردان در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي و حرفه اي حضور چشمگيرتر دارند. تصاوير دروس مشترك كتاب حرفه و فن، همگي متعلق به مردان است و مردانه بودن مشاغل حرفه اي را به دانش آموزان القا مي كند – اين در صورتي است كه گرچه به عنوان نمونه در آمار گيري جاري جمعيت در سال 1370 ، 17% هنرمندان و 19% زيست شناسان، 25% آمار دانان و 21% ورزشكاران جامعه ي مارا زنان تشكيل مي دهند. اما در اين كتب هيچ نام و تصويري از زنان در اين زمينه ها ديده نمي شود. ويژگي هاي شخصيتي و صفات منتسب به زنان در اين كتاب ها نيز بيشتر جنبه ي فردي و غير پويا و منفعل دارد. ولي مردان در اين ويژگي ها وصاف. مثبت تر و تواناتر و اجتماعي تر و خلاق تر ظاهر مي شوند. لذا آموزش و پرورش رسمي كشور و رسانه ها از طريق طبيعي جلوه دادن تبعيض جنسي، و ارائه ي الگوهايي، جامعه پذيري سياسي را شكل مي دهد. از جمله اين كه ، موانع مشاركت توانمند سياسي را در مواردي چون سياست گريزي زنان ، نقش زنان در تائيد مواضع قدرت مستقر و محافظه كاري شان ، سنت گرايي زنان، پراكندگي تشكل هاي زنان و بالاخره تبعيت زنان از شوهر انشان شرح مي دهند.
بايد در نظر داشت، بي تفاوتي هاي سياسي زنان لازمه ي تداوم نظام اجتماعي ، سياسي، فرهنگي و جنسي مردسالارانه است. سلطه ي مردان بر زنان به هر دليل ، يكي از واقعيت هاي انكار ناپذير تاريخ سياسي انسان است. انفعال سياسي زنان نيز تنها مي تواند نتيجه يِ منطقيِ چنين سلطه اي باشد. حتي پژوهش هايي كه در باره نقش سياسي زنان انجام شده از ديدگاه علايق و ارزش هايِ مقبولِ جنسِ مسلط، صورت گرفته و سلطه ي مردانه را امري طبيعي فرض كرده اند.
اما امروزه تضاد ميان نقش واقعي زنان در توليد اجتماعي و فرهنگ سازي كاذب رسانه ها و آموزش و پرورش مي رود كه چشم انداز تغييرات بنيادين را در ساخت و مناسبات قدرت بنانهد.
جنبش سياسي زنان تنها هنگامي مي تواند به معناي واقعي كلمه ظهور كند كه خودجوش، راديكال، جمعي، و سازمان يافته و مبتني بر نگرش و ايدئولوژي خاص جنبش زنان و عاري از عناصر تاريخي مرد سالارانه باشد. ليكن برابري سياسي زنان با مردان در جوامع امروزي بيشتر جنبه ي حقوقي دارد تا واقعي . برابري حقوقي تنها رو بنا و پوششي است بر استثمار تاريخي پدرسالاري و سرمايه داري – لذا چنين كه در جوامع غربي نيز شاهد بوديم ، رفع موانع حقوقي و نوسازي اجتماعي تدريجي ضرورتاً موجب گسترش مشاركت زنان در زندگي سياسي نمي گردد. اين واقعيت موجب رواج برخي نظريات با منشاء مرد سالارانه در خصوص حدود و توانايي مشاركت زنان در زندگي سياسي گرديده است. مبني بر اين كه «طبعِ» زنان با سياست به معني قدرت و خشونت الفتي ندارد. درواقع در نگرش هاي ليبرالي نسبت به مشاركت زنان در زندگي سياسي تاكيد مي شود كه زنان بايد خودشان را با واقعيت زندگي سياسي سازش دهند و خصال «مردانه» لازم را كسب كنند –حال آنكه دولت و سياست پديده اي مردسالارانه است و تنها با تغيير در ساخت قدرت مي توان زنان را از لحاظ سياسي فعال ساخت وگرنه مشاركت زنان در زندگيِ سياسي به مفهومِ فرديِ رايج آن در حقيقت به معناي «زن زدايي» است.
هر جامعه در بطن خود حاوي شكافهاي گوناگون طبقاتي ، جنسيتي ، مذهبي ، نژادي، قومي و سنّي و ... مي باشد. تحليل جايگاه و تحولات قدرت در هر جامعه بدون توجه به شكافهاي اجتماعي، پايه ي آن ناقص و سطحي نگرانه است. لذا موضوع اين مقاله، يعني مشاركت سياسي زنان پس از انقالب 57 بدون توجه به شكاف جنسيتي و مناسبات آن با شكافهاي طبقاتي و مذهبي (در پيوند با شكاف سنّت و تجدد) قابل طرح نمي باشد.
ابتدا نگاهي به نقشي نيروهاي طبقاتي و مذهبي در انقلاب 57 و پس از آن مي اندازيم و سپس تاثير اين دو را بر شكاف جنسيتي ارزيابي مي كنيم – آنگاه به نقش قانون گذاري و آموزش به عنوان دو ركن تثبيت و باز توليد مرد سالاري در دوران پس از انقلاب مي پردازيم.
بورژوازي صنعتي كه عمدتا طي دوره ي زماني 1357 – 1340 پديد آمد و رو به رشد نها ، پس از انقلاب با فرار برخي سرمايه داران و تعطيلي برخي كارخانجات و كاهش توليد داخلي و ملي شدن بخشي از صنايع رو به افول نهاد و در عوض نفوذ بازار سنتي در سياست ايران با توجه به همبستگي تاريخي ميان روحانيت و بازار گسترش يافته و همچنين كاست روحانيت توانست تحت شعارهاي مذهبي ، ضدّ استعماري و ضد امپرياليستي و ضدّ سرمايه داري (صنعتي) با تاكيد بر خود كفايي اقتصادي بخش قابل توجّهي از خرده بورژوازي را بسيج كند. بدين سان روحانيت با تبليغ گونه اي ايدئولوژي ناسيوناليسم مذهبي و با تاكيد بر اقتصاد نفتي (نيمه دولتي) در پي به تعويق انداختن پديدار شدن شكاف و تضاد طبقاتي بود.
بنابراين در حالي كه با وقوع انقلاب، به دنبال فعال شدن شكافهاي اجتماعي، شكاف جنسيتي نيز فعّال گشته بود، (براي مثال مي توان از تشكيل 20 تجمع و نشريه ي مستقل زنان در سالهاي 58-57 نام برد كه 70-60 درصد آن ها نيز گرايشات ماركسيستي داشتند)، با استقرار نظام جمهوري اسلامي، و با توجه به رويكرد خاص روحانيت نسبت به سرمايه داري، ضمن نفي برخي گونه هاي عام استثمار زنان از طريق سرمايه داري همچون نمايان ساختن زن به عنوان كالايي جنسي در تجارت و نيز بهره كشي از زنان در قالب مصرف كنندگان بازارهايي خاص، ريشه ي اصلي استثمار زنان توسط سرمايه داري، يعني نقش زن به عنوان مادر و باز توليد كننده نيروي كار از طريق مراقبت و نيز توليد مثل و تربيت نسل جديد وسيعاً ترويج و تبليغ گرديد. براي مثال در مقدمه يِ قانون اساسي مي خوانيم: «زن ابزار و شيئي نبوده و در خدمت اشاعه ي مصرف زدگي و استثمار نيست / بلكه وظيفه ي مادري و همرزمي با مردان در ميادين فعال حيات را دا را مي باشد»؛ كه نقش اجتماعي زن در اين جا محدود به گونه اي مشاركت بسيجي مختص دوره ي اول پس از انقلاب مي شود. همچنين طبق ماده ي 20 مصوبه ي مورخ 2/5/1371 شورايعالي انقلاب فرهنگي، وظايفي چون مادري و تربيت نسل آينده و مديريت خانه بر عهده زنان نهاده شده است. اما نقش سنّت و مذهب در تزريق روح مرد سالاري به قوانين ، به اينجا ختم نمي گردد. ما در قوانين خود شاهد صور آشكار و پنهان تبعيض عليه زنان هستيم. براي مثال طبق ماده ي 1170 قانون مدني، شوهر اختيار دارد زن خود را از اشتغال منع كند. همچنين در قوانين ، سهم فرزند دختر از ارث نصف سهم فرزند پسر، ديه زن نصف ديه مرد، و طلاق حق مطلقه مرد محسوب مي شود. زن در قوانين ايران نه همطراز مرد، كه گويي نصف وي محسوب مي شود. اما در سطحي پنهان تر، نگرش در ميان نيروهاي اجتماعي حاكم از لحاظ اجتماعي بر اطاعت ، انضباط و سلسله مراتب وحدت طبقات و همبستگي است و به لحاظ فرهنگي، متوجه ساختن ارزش هاي فرهنگي غايي، به بسيج توده اي جهت سرپوش نهادن بر فقدان ضرورت نهادينه شدن مشاركت مدني (كه خود برخاسته از تشديد تعارضات و تضادهاي جامعه بوده) تاكيد مي كند، با جهت دهي به قوانين در راستاي:
1. اقتصادي : تشويق زنان به قبول مشاغل نيمه وقت و موقت
2. حقوق مدني – اجتماعي: كاهش سن ازدواج ، لغو برنامه هاي تنظيم خانواده و الغاي دادگاه هاي حمايت از خانواده
3. فرهنگي: تاكيد بر پوشش اسلامي اجباري و جداسازي در محيط هاي زنانه و مردانه در جهت بازتوليدِ ديگريِ فرادست.
4. ايجاد ناامني پنهان در فضاي اجتماعي با هدف افزايش اقتدار مردسالارانه در نهاد خانواده زير پوشش امنيت
تبعيت زنان از شوهران را به شكل مضمر، ولي با استفاده از تصميم گيري هاي پنهان، ايجاد منافع كاذب و نظام انضباطيِ بازتوليد مردانه به متن قوانين تزريق كرده است.
اين امر با توجه به سابقه تاريخي موضع گيري هاي روحانيت سياسي در قبال زنان ، عجيب نمي نمايد. روحانيت در سال 42 با مطرح شدن مسئله ي حق راي زنان، پس از طرح اصلاحاتِ شاه تحت عنوان انقلاب سفيد، از موضع سنتي در كتاب «زن و انتخابات» به مخالفت با آن پرداخت و حق انتخاب كردن و انتخاب شدن از سوي زن را مخالف اسلام دانست. اين گرايش در اسلام مترقي نيز چندان تغيير نكرد – براي نمونه بازرگان همواره با حضور زنان در تشكيلاتش مخالفت مي كرد. حتي يك بار پس از انقلاب به پيشنهادي كه اقليت معدودي در مجلس اول، مبني بر عدم انتخاب زنان براي مجلس داده بودند ، ضمن تعجب همگاني راي مثبت داد. امّا عامل مهم در حفظ و تثبيت اين تبعيض جنسيتي، سروري (هژموني) مي باشد. سروري نظام حاكم از طريق رسانه ها و آموزش و پرورش در راستاي تثبيت مرد سالاري است. چنان كه تنها 3-2 درصد از نشريات كشور ، نشريه زنان است و در ميان اخبار مطبوعات، تنها 3 درصد مربوط به امور زنان است. همچنين به عنوان مثالي از كاركرد آموزش و پرورش در باز توليد مردسالارانه مي توان كتاب هاي فارسي و حرفه و فن دوره راهنمايي تحصيلي را مورد بررسي قرار داد. در اين كتاب ها 18 درصد اسامي متعلق به زنان و 82% متعلق به مردان است و با افزايش پايه، بر نسبت آن ها به سود مردان افزوده مي شود. همچنين از مجموع تصاوير اين كتاب ها سهم زنان 16 درصد و سهم مردان 84 درصد است. در كتب فارسي سه پايه، زنان در فعاليت هاي خانگي و مردان در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي و حرفه اي حضور چشمگيرتر دارند. تصاوير دروس مشترك كتاب حرفه و فن، همگي متعلق به مردان است و مردانه بودن مشاغل حرفه اي را به دانش آموزان القا مي كند – اين در صورتي است كه گرچه به عنوان نمونه در آمار گيري جاري جمعيت در سال 1370 ، 17% هنرمندان و 19% زيست شناسان، 25% آمار دانان و 21% ورزشكاران جامعه ي مارا زنان تشكيل مي دهند. اما در اين كتب هيچ نام و تصويري از زنان در اين زمينه ها ديده نمي شود. ويژگي هاي شخصيتي و صفات منتسب به زنان در اين كتاب ها نيز بيشتر جنبه ي فردي و غير پويا و منفعل دارد. ولي مردان در اين ويژگي ها وصاف. مثبت تر و تواناتر و اجتماعي تر و خلاق تر ظاهر مي شوند. لذا آموزش و پرورش رسمي كشور و رسانه ها از طريق طبيعي جلوه دادن تبعيض جنسي، و ارائه ي الگوهايي، جامعه پذيري سياسي را شكل مي دهد. از جمله اين كه ، موانع مشاركت توانمند سياسي را در مواردي چون سياست گريزي زنان ، نقش زنان در تائيد مواضع قدرت مستقر و محافظه كاري شان ، سنت گرايي زنان، پراكندگي تشكل هاي زنان و بالاخره تبعيت زنان از شوهر انشان شرح مي دهند.
بايد در نظر داشت، بي تفاوتي هاي سياسي زنان لازمه ي تداوم نظام اجتماعي ، سياسي، فرهنگي و جنسي مردسالارانه است. سلطه ي مردان بر زنان به هر دليل ، يكي از واقعيت هاي انكار ناپذير تاريخ سياسي انسان است. انفعال سياسي زنان نيز تنها مي تواند نتيجه يِ منطقيِ چنين سلطه اي باشد. حتي پژوهش هايي كه در باره نقش سياسي زنان انجام شده از ديدگاه علايق و ارزش هايِ مقبولِ جنسِ مسلط، صورت گرفته و سلطه ي مردانه را امري طبيعي فرض كرده اند.
اما امروزه تضاد ميان نقش واقعي زنان در توليد اجتماعي و فرهنگ سازي كاذب رسانه ها و آموزش و پرورش مي رود كه چشم انداز تغييرات بنيادين را در ساخت و مناسبات قدرت بنانهد.
فرهنگ در خدمت استثمار
اميرحسين محمدی فرد
زماني كه خانواده از شكل مادرتباري خارج شد و جامعه به مرحله كشاورزي رسيد، توليد مازاد به وجود آمد و در پي آن مالكيت و طبقات شكل گرفت و اساس توليد بر استثمار انسان، با ديدي مردسالانه بنا شد. تقسيم كار جنسي قبل از آن نيز وجود داشت. اما تك همسري به نفع مرد اجرا شد و مالكيت در دست مرد قرار گرفت و براي بهره كشي نياز بر اعمال قدرت بود تا انسان در قيد و بند قرار گيرد. قدرت، توانايي به تسليم در آوردن فرد در برابر خواسته ها و مقاصد ديگران است. در جامعه ي امروزي – در نظام سرمايه داري، از جنبه هاي عيني اعمال قدرت كاسته شده و به طور ضمني ، با ظرافت ، و با ظاهري عقلاني و بر حق در افراد به منطق اطاعت ، دروني مي گردد. اعمال قدرت را به سه گونه كيفر دهنده ، پاداش دهنده و شرطي كننده مي توان تقسيم و بررسي كرد:
قدرت كيفر دهنده – اين نوع از اعمال قدرت به اين شكل است كه فرد از گفتن نظرات و از انجام اعمال خود سر باز مي زند و تن به نظر و خواست ديگري مي دهد؛ چون در غير اينصورت توبيخ سختي در انتظارش است. قدرت كيفر دهنده، در برگيرنده ي تنبيه و توقيف، شكنجه و حتي مرگ مي باشد. سابقاً شوهر با تهديد يا ايراد تنبيه و مجازات ، زن را وادار به اطاعت مي كرد يا روحانيون كليسا با دادن وعده ي عذابي اليم در جهان آخرت، مردم را وادار به قبول معتقدات خود مي كردند. اما امروزه ديگر ترساندن از آتش دوزخ چندان رونقي ندارد.
قدرت پاداش دهنده درست عكس قدرت كيفر دهنده است. با دادن پاداش مثبت يا چيزي با ارزش به افراد، آنها را مجبور به اطاعت مي كنند. تعريف و تمجيد (ستايش) شكلي از اين قدرت است. بطور مثال مسئله ي ساده يِ فرهنگيِ داشتنِ حق تقدم زنان براي وارد يا خارج شدن، دقيقاً همان قدرت پاداش دهنده است كه با پاداشي غير مادي، بصورت قدرت ، در دنياي امروز مسلماً پاداش نقدي است. يعني تسليم شدن در برابر مقاصد اقتصادي و يا شخصي ديگران در ازاي دريافت پول.
قدرت شرطي كننده، گونه ي سوم از اعمال قدرت است. اين قدرت بر خلاف دو گونه قبلي از راه تعيين و كنترل اعتقاد و ايجاد باور ، بر فرد اعمال مي شود. با تشويق، آموزش و ايجاد تعهد اجتماعي و اخلاقي نسبت به چيزي طبيعي و به حق نمود مي يابد و موجب تسليم شدن مي شود. و يا بطور مثال اين كه به كمك فرهنگ (چيزي از پيش تعيين شده و كادو پيچ شده) محقق سازيم كه در اينصورت تسليم شدن امري درست و از نظر سنت و آداب و رسوم با ارزش و مورد قبول به شمارمي آيد. اين مدل دوم قدرت شرطي كننده ي ضمني يا پنهان است. البته اين دو مدل گاهي با يكديگر تداخل دارند. و تميز دادن آنها از يكديگر امكان پذير نيست.
وجه مشخصه ي دو قدرت كيفر دهنده و پاداش دهنده، عينيت داشتن آنها است. يعني اعمال قدرت چه به صورت تنبيه (اجباري) و چه به صورت دادن چيزي با ارزش (پاداش) به منظور به اطاعت واداشتن، آشكار و مرئي است و كساني كه توسط اين دو نوع قدرت تن به اراده ي ديگران مي دهند، از اين اطاعت كردن مطلع اند و پاداش و مجازات را هم مي توانند بصورت عيني مشاهده كنند. اما خاصيت قدرت شرطي كننده، پنهان بودن و ضمني بودن آن است. يعني ديگر فرد اعمال قدرت را نمي بيند چون ابزار اعمال قدرت تغيير يافته و به تبع آن مطابق سنت و عرف جامعه و خانواده مي باشد.
براي اعمال قدرت ابزار هايي در دست است . شخصيت يا خصوصيت بدني (قدرت بدني) ابزاري براي اعمال قدرت كيفر دهنده به شمار مي آيد. يعني براي اعمال قدرت كيفر دهنده كه با تنبيه و شكنجه و ... همراه است، احتياج به قدرت بدني مناسب است. البته با اينكه قدرت كيفر دهنده از شكل آشكار بودنش، در سطح كلان ، تا حدودي كاسته شده ، باز در مواردي چند، در خانواده ها و اجتماعات جوان ديده مي شود.
مالكيت (ثروت) هيبتي (قاطعيت اخلاقي) و اعتماد به نفسي به فرد مي دهد كه بيشتر با قدرت پاداش دهنده قرابت دارد. براي توضيح بيشتر يك زن درپناه فردي ثروتمند و به تبع آن داراي قاطعيت اخلاقي قرار مي گيرد و تسليم مي شود.
سازمان ديگر ابزار اعمال قدرت است كه در حقيقت در بر گيرنده ي ابزارهاي شخصيت و مالكيت نيز هست. در اصل با تحت مالكيت داشتن وسايل و ابزار تبليغ، آموزش، اطلاع رساني و حتي فرهنگ سازي در جامعه و خانواده و با همان هيبت و قاطعيت اخلاقي و دادن پاداش و اعمال زور، قدرت شرطي كننده را اعمال مي كند.
قدرت كيفر دهنده در دوران برده داري و فئودالي، كه خشونت براي انقياد زني كه به نافرمان بوده، كاربرد بسيار داشته اما در جوامع سرمايه داري امروز كاربر خود را تا حدي از دست داده و يا حداقل تغيير ظاهري پيدا كرده است به گونه اي كه بصورت دادن زر و زيور يا با در اختيار قرار دادن امكانات تفريحي و رفاهي و قابل تشخيص است . امروزه كار كردن زن در بيرون از خانه و كسب درآمدي مستقل از مرد، در دل قدرت شرطي كننده قرار گرفته است.
روزي سيستم سرمايه داري، و خانواده به عنوان مظهر آن، با خصلتي مردسالارانه ، بر اين بود كه زن در چرخه ي توليد نقش منفعل داشته باشد و در خانه بماند. بنابراين ، صاحب سرمايه، به طور غير مستقيم از طريق شوهر، پدر، برادر، فرزندان و بطور كل مرد خانه (نماينده ي نظام سرمايه داري در خانواده و خانواده به عنوان واحدي كوچك از جامعه) يا هر كسي كه زن او را به عنوان نيروي كال تحويل جامعه مي داد، از زن بهره مي برد. زن خانه دار بيرون از خانه كار نمي كرد، با اين حال از سوي طبقه ي حاكم استثمار مي شد. چون زن نيروي كار منفعلي بود كه جيره و مواجب نمي گرفت در صورتي كه وظيفه ي نگهداري از خانه، شست و شوي لباس، تهيه ي غذا را بر عهدا داشت ، تا نيروي كارِ سيستمِ سرمايه داري را باز توليد كند و از طرفي ديگر به فرزند زايي و نگهداري از آنان مشغول بود تا نيروي كار آينده را تامين كند و اين استثمار شدن مضاعف يك انسان در نظام سرمايه داري به علت تقسيم كار جنسي است. در قيد قراردادن زن به منظور بهره كشي، از طريق اعمال قدرت از سوي طبقه حاكم و نماينده اش در خانه (مرد) ميسر است. بخش اعظم اين اطاعت توسط اعمال قدرت شرطي كننده به دست مي آيد. دختر بچه در خانواده آموزش مي بيند كه به منظور زنِ كامل و بالغي شدن بايد از مادرش الگو برداري كند. و شكل گرفتن شخصيت اش با شخصيت و جايگاه مادرش در جامعه و خانواده پيوستگي دارد. در مدرسه و نهادهاي مذهبي نيز، آموزش دوباره مي بيند و فرهنگ جامعه و خانه داري سنت و رسم قوانين نيز در هيمن راستا نقش دارند و خانه داري و شوهر داري و فرزند داري را به امري مقدس تبديل كنند چرا كه سيستم سرمايه داري احتياج به نيروي كاري دارد بدون دستمزد ، براي باز توليد نيروي كار و تضمين تامين نيروي كار مورد نياز در آينده.
اين سرسپردگي در قديم الايام بيشتر متكي بر اين بود كه يك امر طبيعي است. بخشي از اين باور زاده ي تعليم و تربيت در خانواده و ديگر نهادهاي ارزش سازي همچون راديو و تلويزيون است و بخش عمده ي اين تسليم ناشي ازقبول محض چيزي است كه اجتماع و فرهنگ از ديرباز به حق و پسنديده دانسته و اين همان قدرت شرطي كننده است كه قدرت اعمال نفوذ بسيار دارد.
اما در جامعه ي نوين و به اصطلاح مدرنِ امروزي كه سرمايه داري پيشرفت قابل توجهي داشته و چرخه ي صنعت سنگين تر و چرخيدنش سريع تر شده، زن نيز بايد در عرصه ي توليد قدم بگذارد. اما نه با دستمزدي برابر مردان در صورتيكه كاري يكسان انجام مي دهد و حتي گاهي به خاطر خصوصيات فيزيكي ، شرايط دشوارتري را متحمل مي شود. زن امروزي را براي اينكه بتوان از محيط خانه به عرصه ي توليد كشيد، احتياج به باوري جديد است. فرهنگي به اصطلاح مدرن و امروزي كه با آموزش و تربيتي متفاوت از ديروز بدست مي آيد. و اين وظيفه بر عهده ي سازماني است كه وسايل مورد نياز تبليغ و آموزش ، براي فرهنگ سازي جديد را، در مالكيت خود دارد.
زن جامعه ي امروز معتقد مي شود كه ديگر نبايد در خانه بماند و بايد داراي استقلال مالي (پاداش بصورت دستمزد از سوي سيستم) باشد! و اين دقيقاً همان قبول محض آن چيزي است كه پيش از اين به عنوان نتيجه ي اعمال قدرت شرطي كننده نام برديم. اين عقلاني و صحيح جلوه دادن وضعيت موجود است كه با كنار گذاشتن ارزش ديروز كه در آموقع كاربرد داشته ، بدست مي آيد. ديگر اعتقاد گذشته مبني برامر مقدس خانه داري براي حفظ نظام سرمايه داري و پيشبرد مقاصداش كارساز نيست. بلكه باوري جديد و فرهنگي نو در قالب بسته بندي هاي شيك نياز است كه به ظاهر سنت شكسن باشد تا چرخه ي سود دهي را بچرخاند . در حقيقت در دوران سرمايه داري امروز، شكل استثمار مضاعف است كه تغيير كرده و از حالت آشكار و صريح به سورت پنهاني و چه بسا متمدن در آمده است.
منابع:
1. آناتومي قدرت – جان كنت گالبرايت
2. مجله نامه
زماني كه خانواده از شكل مادرتباري خارج شد و جامعه به مرحله كشاورزي رسيد، توليد مازاد به وجود آمد و در پي آن مالكيت و طبقات شكل گرفت و اساس توليد بر استثمار انسان، با ديدي مردسالانه بنا شد. تقسيم كار جنسي قبل از آن نيز وجود داشت. اما تك همسري به نفع مرد اجرا شد و مالكيت در دست مرد قرار گرفت و براي بهره كشي نياز بر اعمال قدرت بود تا انسان در قيد و بند قرار گيرد. قدرت، توانايي به تسليم در آوردن فرد در برابر خواسته ها و مقاصد ديگران است. در جامعه ي امروزي – در نظام سرمايه داري، از جنبه هاي عيني اعمال قدرت كاسته شده و به طور ضمني ، با ظرافت ، و با ظاهري عقلاني و بر حق در افراد به منطق اطاعت ، دروني مي گردد. اعمال قدرت را به سه گونه كيفر دهنده ، پاداش دهنده و شرطي كننده مي توان تقسيم و بررسي كرد:
قدرت كيفر دهنده – اين نوع از اعمال قدرت به اين شكل است كه فرد از گفتن نظرات و از انجام اعمال خود سر باز مي زند و تن به نظر و خواست ديگري مي دهد؛ چون در غير اينصورت توبيخ سختي در انتظارش است. قدرت كيفر دهنده، در برگيرنده ي تنبيه و توقيف، شكنجه و حتي مرگ مي باشد. سابقاً شوهر با تهديد يا ايراد تنبيه و مجازات ، زن را وادار به اطاعت مي كرد يا روحانيون كليسا با دادن وعده ي عذابي اليم در جهان آخرت، مردم را وادار به قبول معتقدات خود مي كردند. اما امروزه ديگر ترساندن از آتش دوزخ چندان رونقي ندارد.
قدرت پاداش دهنده درست عكس قدرت كيفر دهنده است. با دادن پاداش مثبت يا چيزي با ارزش به افراد، آنها را مجبور به اطاعت مي كنند. تعريف و تمجيد (ستايش) شكلي از اين قدرت است. بطور مثال مسئله ي ساده يِ فرهنگيِ داشتنِ حق تقدم زنان براي وارد يا خارج شدن، دقيقاً همان قدرت پاداش دهنده است كه با پاداشي غير مادي، بصورت قدرت ، در دنياي امروز مسلماً پاداش نقدي است. يعني تسليم شدن در برابر مقاصد اقتصادي و يا شخصي ديگران در ازاي دريافت پول.
قدرت شرطي كننده، گونه ي سوم از اعمال قدرت است. اين قدرت بر خلاف دو گونه قبلي از راه تعيين و كنترل اعتقاد و ايجاد باور ، بر فرد اعمال مي شود. با تشويق، آموزش و ايجاد تعهد اجتماعي و اخلاقي نسبت به چيزي طبيعي و به حق نمود مي يابد و موجب تسليم شدن مي شود. و يا بطور مثال اين كه به كمك فرهنگ (چيزي از پيش تعيين شده و كادو پيچ شده) محقق سازيم كه در اينصورت تسليم شدن امري درست و از نظر سنت و آداب و رسوم با ارزش و مورد قبول به شمارمي آيد. اين مدل دوم قدرت شرطي كننده ي ضمني يا پنهان است. البته اين دو مدل گاهي با يكديگر تداخل دارند. و تميز دادن آنها از يكديگر امكان پذير نيست.
وجه مشخصه ي دو قدرت كيفر دهنده و پاداش دهنده، عينيت داشتن آنها است. يعني اعمال قدرت چه به صورت تنبيه (اجباري) و چه به صورت دادن چيزي با ارزش (پاداش) به منظور به اطاعت واداشتن، آشكار و مرئي است و كساني كه توسط اين دو نوع قدرت تن به اراده ي ديگران مي دهند، از اين اطاعت كردن مطلع اند و پاداش و مجازات را هم مي توانند بصورت عيني مشاهده كنند. اما خاصيت قدرت شرطي كننده، پنهان بودن و ضمني بودن آن است. يعني ديگر فرد اعمال قدرت را نمي بيند چون ابزار اعمال قدرت تغيير يافته و به تبع آن مطابق سنت و عرف جامعه و خانواده مي باشد.
براي اعمال قدرت ابزار هايي در دست است . شخصيت يا خصوصيت بدني (قدرت بدني) ابزاري براي اعمال قدرت كيفر دهنده به شمار مي آيد. يعني براي اعمال قدرت كيفر دهنده كه با تنبيه و شكنجه و ... همراه است، احتياج به قدرت بدني مناسب است. البته با اينكه قدرت كيفر دهنده از شكل آشكار بودنش، در سطح كلان ، تا حدودي كاسته شده ، باز در مواردي چند، در خانواده ها و اجتماعات جوان ديده مي شود.
مالكيت (ثروت) هيبتي (قاطعيت اخلاقي) و اعتماد به نفسي به فرد مي دهد كه بيشتر با قدرت پاداش دهنده قرابت دارد. براي توضيح بيشتر يك زن درپناه فردي ثروتمند و به تبع آن داراي قاطعيت اخلاقي قرار مي گيرد و تسليم مي شود.
سازمان ديگر ابزار اعمال قدرت است كه در حقيقت در بر گيرنده ي ابزارهاي شخصيت و مالكيت نيز هست. در اصل با تحت مالكيت داشتن وسايل و ابزار تبليغ، آموزش، اطلاع رساني و حتي فرهنگ سازي در جامعه و خانواده و با همان هيبت و قاطعيت اخلاقي و دادن پاداش و اعمال زور، قدرت شرطي كننده را اعمال مي كند.
قدرت كيفر دهنده در دوران برده داري و فئودالي، كه خشونت براي انقياد زني كه به نافرمان بوده، كاربرد بسيار داشته اما در جوامع سرمايه داري امروز كاربر خود را تا حدي از دست داده و يا حداقل تغيير ظاهري پيدا كرده است به گونه اي كه بصورت دادن زر و زيور يا با در اختيار قرار دادن امكانات تفريحي و رفاهي و قابل تشخيص است . امروزه كار كردن زن در بيرون از خانه و كسب درآمدي مستقل از مرد، در دل قدرت شرطي كننده قرار گرفته است.
روزي سيستم سرمايه داري، و خانواده به عنوان مظهر آن، با خصلتي مردسالارانه ، بر اين بود كه زن در چرخه ي توليد نقش منفعل داشته باشد و در خانه بماند. بنابراين ، صاحب سرمايه، به طور غير مستقيم از طريق شوهر، پدر، برادر، فرزندان و بطور كل مرد خانه (نماينده ي نظام سرمايه داري در خانواده و خانواده به عنوان واحدي كوچك از جامعه) يا هر كسي كه زن او را به عنوان نيروي كال تحويل جامعه مي داد، از زن بهره مي برد. زن خانه دار بيرون از خانه كار نمي كرد، با اين حال از سوي طبقه ي حاكم استثمار مي شد. چون زن نيروي كار منفعلي بود كه جيره و مواجب نمي گرفت در صورتي كه وظيفه ي نگهداري از خانه، شست و شوي لباس، تهيه ي غذا را بر عهدا داشت ، تا نيروي كارِ سيستمِ سرمايه داري را باز توليد كند و از طرفي ديگر به فرزند زايي و نگهداري از آنان مشغول بود تا نيروي كار آينده را تامين كند و اين استثمار شدن مضاعف يك انسان در نظام سرمايه داري به علت تقسيم كار جنسي است. در قيد قراردادن زن به منظور بهره كشي، از طريق اعمال قدرت از سوي طبقه حاكم و نماينده اش در خانه (مرد) ميسر است. بخش اعظم اين اطاعت توسط اعمال قدرت شرطي كننده به دست مي آيد. دختر بچه در خانواده آموزش مي بيند كه به منظور زنِ كامل و بالغي شدن بايد از مادرش الگو برداري كند. و شكل گرفتن شخصيت اش با شخصيت و جايگاه مادرش در جامعه و خانواده پيوستگي دارد. در مدرسه و نهادهاي مذهبي نيز، آموزش دوباره مي بيند و فرهنگ جامعه و خانه داري سنت و رسم قوانين نيز در هيمن راستا نقش دارند و خانه داري و شوهر داري و فرزند داري را به امري مقدس تبديل كنند چرا كه سيستم سرمايه داري احتياج به نيروي كاري دارد بدون دستمزد ، براي باز توليد نيروي كار و تضمين تامين نيروي كار مورد نياز در آينده.
اين سرسپردگي در قديم الايام بيشتر متكي بر اين بود كه يك امر طبيعي است. بخشي از اين باور زاده ي تعليم و تربيت در خانواده و ديگر نهادهاي ارزش سازي همچون راديو و تلويزيون است و بخش عمده ي اين تسليم ناشي ازقبول محض چيزي است كه اجتماع و فرهنگ از ديرباز به حق و پسنديده دانسته و اين همان قدرت شرطي كننده است كه قدرت اعمال نفوذ بسيار دارد.
اما در جامعه ي نوين و به اصطلاح مدرنِ امروزي كه سرمايه داري پيشرفت قابل توجهي داشته و چرخه ي صنعت سنگين تر و چرخيدنش سريع تر شده، زن نيز بايد در عرصه ي توليد قدم بگذارد. اما نه با دستمزدي برابر مردان در صورتيكه كاري يكسان انجام مي دهد و حتي گاهي به خاطر خصوصيات فيزيكي ، شرايط دشوارتري را متحمل مي شود. زن امروزي را براي اينكه بتوان از محيط خانه به عرصه ي توليد كشيد، احتياج به باوري جديد است. فرهنگي به اصطلاح مدرن و امروزي كه با آموزش و تربيتي متفاوت از ديروز بدست مي آيد. و اين وظيفه بر عهده ي سازماني است كه وسايل مورد نياز تبليغ و آموزش ، براي فرهنگ سازي جديد را، در مالكيت خود دارد.
زن جامعه ي امروز معتقد مي شود كه ديگر نبايد در خانه بماند و بايد داراي استقلال مالي (پاداش بصورت دستمزد از سوي سيستم) باشد! و اين دقيقاً همان قبول محض آن چيزي است كه پيش از اين به عنوان نتيجه ي اعمال قدرت شرطي كننده نام برديم. اين عقلاني و صحيح جلوه دادن وضعيت موجود است كه با كنار گذاشتن ارزش ديروز كه در آموقع كاربرد داشته ، بدست مي آيد. ديگر اعتقاد گذشته مبني برامر مقدس خانه داري براي حفظ نظام سرمايه داري و پيشبرد مقاصداش كارساز نيست. بلكه باوري جديد و فرهنگي نو در قالب بسته بندي هاي شيك نياز است كه به ظاهر سنت شكسن باشد تا چرخه ي سود دهي را بچرخاند . در حقيقت در دوران سرمايه داري امروز، شكل استثمار مضاعف است كه تغيير كرده و از حالت آشكار و صريح به سورت پنهاني و چه بسا متمدن در آمده است.
منابع:
1. آناتومي قدرت – جان كنت گالبرايت
2. مجله نامه
Subscribe to:
Posts (Atom)