آخرین شماره نشریه را میتوانید اینجا ببینید

Tuesday, May 9, 2006

زنان و باورهای ناراست عرف مردسالار

کیوان امیری الیاسی
ايران، سرزمين مادري من! جايي که سرانه­ي مطالعه­ در روز به زحمت به چند دقيقه مي­رسد. آري جايي که سرانه­ي مطالعه در چنين وضع نازلي است فرهنگ و قوانين شفاهي نقش مهمي در سمت­دهي انديشه­ها ايفا مي­کنند. قوانين شفاهي که هيچ سند محکمي براي اثبات درستي خويش ارائه نمي­دهند.باعث مي­شوند بسياري از باورها بر پايه­ي خرافات و موهومات شکل گرفته ، رواج يابند و کم کم به عنوان پيش فرض پذيرفته شوند.

از سوي ديگر روشنفکر ايراني به دليل استفاده از زباني غير قابل درک براي توده­هاي مردم، ناتواني در درک پويه­هاي دروني جامعه و عدم توجه به واقعيات عيني جامعه هرگز نتوانسته است به طرز مناسبي با توده­هاي مردم ارتباط برقرار کند، خلأ بزرگ ارتباط ارگانيک بين روشنفکران و توده­ي مردم زماني به فاجعه­ي بزرگتري منجر مي­شود که گروههايي که از ادبيات قابل فهمي براي مردم سود مي­برند در جهت سوء استفاده از ناآگاهي توده­ها به گسترش خرافات و موهومات دامن مي­زنند.

تمام اين دلايل مرا برآن داشت تا به جاي نگارش مقاله­اي صرفآ تئوريک که مخاطبان خاص دارد به نقد موهومات رايج در ميان اکثريتي بپردازم که هر گونه تغيير بنيادين اجتماعي نيازمند خواست آن­هاست.از سوي ديگر نقش کليدي دانشگاه به عنوان يکي از نيروهاي رانه­ي جامعه اين رسالت را پررنگ تر مي­کند. وظيفه­ي اخلاقي دانشجواست که با شناخت موهومات رايج بين توده­ي مردم براي جهت­دهي درست انديشه­هاي آنان اقدامي جدي و فعال انجام دهد . فراموش نکنيم اولين قدم در رهايي انسان­ها از هر گونه انقياد،آکاه ساختن آن هاست لذا اميد است اين مقاله گام­هاي هر چند کوچکي در اين راستا بر دارد.

1- فمينيسم :

يک باور موهومي رايج فمينيسم را به عنوان مبارزه­ي زنان بر عليه مردان تعريف مي­کند. مطالعه­اي هر چند سطحي در متون اوليه­ي فمينيستي کذب بودن اين ادعا را آشکار مي­کند. مسأله خيلي ساده است ، زنان خواستار احقاق حقوق خود به عنوان يک انسان و تقسيم عادلانه­ي حق حيات هستند. لذا فمينيسم چيزي نيست جز به چالش کشيدن روابط ميان زنان و مردان و عصيان در برابر تمامي قوانين و ساختارهاي قدرتي که زنان را در موقعيتي فرودست نگه داشته، آن ها را به شکل جنس دوم نظاره مي­کنند.از ديدگاه فمينيسم زنان مورد ستم تاريخي قرار گرفته اند، اميال و استعدادهايشان در نظر گرفته نشده و لذا هرگز نتوانسته اند جايگاهي درخور استعدادهايشان بدست آورند.

اما چه عواملي منجر به تشديد اين ستم تارخي شده است و راه برون­رفت از اين چرخه ي معيوب چيست؟

فمينست­هاي راديکال در يک تحليل سطحي کنترل مردان را عامل به وجود آمدن اين ستم تاريخي مي­دانند و لذا خواستار حذف اين کنترل هستند. شايد با نگاهي اجمالي به نظر اين دسته از فمينسيت­ها معلوم شود که چرا اين باور رايج که فمينيسم نبرد زنان بر عليه مردان است به وجود آمده است. حال آنکه حداقل در ايران در هيچ دوره­ي تاريخي از مبارزات زنان ، فمينست­هاي راديکال شاخص­ترين مبارزين نبوده­اند. فمينيست­هاي ليبرال ريشه ي ستم تاريخي را در قوانين مدني نابرابر و فرصت­هاي آموزشي ناعادلانه جستجو مي­کنند و خواستار الغاي اين نابراي­ها هستند. فمينيست­هاي ليبرال با تقليل و آشقته سازي ادبيات فمينستي عملآ شکاف هاي جدي تر و عميق تر را مسکوت باقي مي­گذارند. اين يک ادعاي نظري نيست! تجربه­ي کشورهاي توسعه يافته نشان مي­دهد که ليبرال فمينيسم هرگز نمي­تواند آخرين وتنهاترين راهکار مبارزه باشد، چرا که با دست­يابي به قانون برابر براي زنان و مردان بايد مبارزات فمينيستي را يکسره کنار گذاشت حال آنکه جامعه­ي انساني همچنان ساختار­هاي مرد سالار خودش را حقظ خواهد کرد.هرچند در جوامعي چون ايران که هنوز فاصله­ي زيادي تا قوانين برابر براي مران و زنان داريم جريان اصيل فمينيستي مي­تواند با فمينيست­هاي ليبرال ائتلاف کند.از ديدگاه فمينيست­هاي مارکسيست ريشه­ي انقياد زنان را بايد در شيوه­ي توليد سرمايه داري ، تقسيم کار و جدايي کارِ خانه دنبال کرد.چنين تحليلي به اين نتيجه مي­انجامد که تنها راه پايان دادن به اين انقياد سرنگوني بورژوازي و دگرگوني بنيادين اقتصاد است. عليرغم اينکه اين تحليل شکاف هاي زيربنايي را مورد بررسي قرار مي­دهد اما پاشنه ي آشيل آن مانند تمام تحليل­هاي مارکسيستي نحليل صرفآ اقتصادي است. تحليلي که حتي اگر در نظر درست باشد، با توجه به شرايط عيني دنياي امروز آلترناتيوي است که بايد به آينده موکول شود.سوسيال فمينيسم ريشه­ي مشکلات را در شيوه­ي توليد سرمايه داري و فرهنگ مردسالار هردو مي بيند، لذا هرچند با توجه به تحليل روبنا و زيربنا در تحليل نهايي چيزي بر مارکسيسم فمينيسم نمي­افزايد اما بسياري از مشکلات اجرايي آن را مرتفع مي­سازد.به هر حال به نظر مي­رسد نظام اقتصادي سرمايه داري و فرهنگ و ادبيات مردسالار، براي دوام و بقاي خود انسان-به ويژه زنان- را استثمار مي­کند و لذا راهکار رهايي از اين استثمار دگرگوني بنيادين در مالکيت ابزار توليد و شکل زندگي اجتماعي است. در نهايت فمينيسم هرگز عصيان خود را در حد ستيزه يا مردان تقليل نمي­دهد و مناسبات مردسالارانه­اي را به چالش مي­کشد که نه فقط زنان بلکه همه­ي انسان­ها را قرباني مي­کند.

2- اختلافات طبيعي زن و مرد :

يکي ديگر از موهوماتي که به نظر مي­رسد طرفداران زيادي هم دارد اين باور است که زنان و مردان به جهت تفاوت­هاي طبيعي که با هم دارند نبايد حقوقي دقيقآ همانند داشته­باشند. به نوعي به جاي تساوي حقوق بايد از موازنه­ي حقوق استفاده­کرد. بدين معني که در برابر هر حقي که مرد دارد زن را نيز حقي است اگرچه نه حقي همانند با حق مرد. و يا چنين استدلال مي­شود که به دليل تفاوت­هاي طبيعي زن و مرد ، زنان براي کارهايي مناسبترند و مردان براي کارهايي ديگر . في المثل زنان چون احساساتي هستند نمي­توانند قضاوت کنند. چنين استدلالي بنا به دلايل زير بي پايه و اساس است:

1- مشخص نيست که چه ميزان از تفاوت­هايي که در حال حاضر بين زن و مرد به نظر مي­آيند ناشي از تفاوت­هاي ذاتي است و چه ميزان ناشي از سير تکاملي جامعه­ي طبقاتي ؛ چه کسي مي­تواند ادعا کند که روش­هاي تربيتي مرد­سالار روي او تأثيري نگذاشته است و صرفآ بر اساس طبيعت خود بار آمده است؟ يافته­هاي علمي نشان مي­دهند بسياري از تفاوت­هاي موجود تفاوت­هاي جنسيتي( روانشناسي،اجتماعي،فرهنگي) هستند نه تفاوت­هاي جنسي(زيست­شناختي و کالبد­شناسانه). از سوي ديگر انقياد و بردگي زنان نسبت به هر گونه بردگي ديگر شديدتر و هوشمندانه تر است چرا که به جاي تکيه­ي مطلق بر ترس فرودست از فرادست از ابزارهاي تربيتي به طرز گسترده­اي بهره مي­جويد. دختران از همان کودکي ياد مي­گيرند که بايد توجه مردان را به خود جلب کنند، موفقيت آن­ها تنها در گرو بدست آوردن فرصتي در کنار مردي قدرتمند است و ... تنها زماني مي­توان به ذاتي بودن تفاوت­هاي زن و مرد مطمئن بود که يکي از دو شرط زير بر قرار باشد:

الف) زنان در جامعه­اي خالي از مردان و مردان در جامعه­اي خالي از زنان تربيت شوند تا بدين شکل تأثير نامطلوب روابط متقابل اين دو بر هم حذف شود.

ب) زنان در جامعه­اي تربيت شوند که در آن اثري از سلطه­ي مردان نيست.

حال آنکه هيچ يک از اين دو شرط در جامعه­ي امروزي محقق نشده است.تفاوت­هاي بيولوژيکي بين زن و مرد براي ما بديهي است اما علم روانشناسي هنوز به درجه­اي از تکامل نرسيده است که بتواند تفاوت­هاي رواني اين دو را مستقل از شرايط تربيتي کشف کند. لذا چگونه مي­توان بنيان جامعه­اي را بر فرضياتي که نه تنها به طور دقيق اثبات نشده اند بلکه شواهدي براي رد آن ها در دست است، قرار داد؟

2- در صورت قبول موارنه­ي حقوق به جاي برابري حقوق ملاک تشخيص اين موارنه چيست؟ نظريه­ي موهومي موازنه­ي حقوق گاهآ به اين نتيجه مي­انجامد که در برابر حقوقي چون حق طلاق و حضانت کودکان حقوقي مانند مهريه و نفقه براي زنان مطرح شود، حال آنکه چنين حقوقي عملآ منجر به تشديد سلطه­ي مرد بر زن مي­شوند و نه تنها حقوقي براي زنان محسوب نمي­شوند که بايد آن ها را بر حقوق مردان براي تسلط بر زنان افزود.

اگر ترسي از پيشرفت روز افزون زنان نداريم چرا موانع قانوني موجود براي داشتن حقوق و فرصت هاي شغلي برابر را از پيش روي زنان بر نمي­داريم. اگر اعتقاد داريم که زنان براي بعضي کارها نامناسبند رقابتي آزاد به طور طبيعي آن ها را از اين مشاغل خارج خواهد کرد و لذا با الغاي قوانين نابرابر چيزي را از دست نخواهيم داد.

3-تجربه­ي موفق نظام مرد­سالار:

مهمل ديگري که بافته مي­شود تجربه­ي موفق نظام مرد­سالار است. به پيشرفت­هاي جامعه­ي بشري اشاره مي­شود چنين نتيجه گيري مي­شود که نظام مرد­سالار امتحان خود را پس داده است. فرض کنيم بپذيريم که براي تأمين مصلحت عمومي و رسيدن به سطح بالاتر بازدهي اعمال نابرابري و ستم به دسته­اي از انسان­ها جايز باشد. حتي با اين فرض آيا در طول هزاران سال تاريخ جوامع بشري يکجا نشين هرگز گونه­ي ديگري( به عنوان مثال نظام زن­سالار يا نظام برابر) تجربه شده است تا معلوم شود کداميک از اين نظام­ها بازدهي بيشتري دارند؟ زماني که تجربه­ي مشخصي از نظام­هاي غير مردسالار وجود ندارد بنا به قاعده­ي طبيعي اين کساني که هر دو اصل آزادي و برابري را زير پا مي­گذارند بايد اثيات کنند که دلايل محکمي براي اعمال قوانين نابرابر دارند. چه نياز است به استدلال زنان براي اثبات آنکه اگر قوانين برابري در قبال آن­ها به اجرا گذاشته شود مصلحت عمومي جامعه بهتر تأمين مي­شود؟ از سوي ديگر در بررسي تجربه­ي به اصطلاح موفق نظام مرد­سالار رابطه­ي همبسته­ي استبداد و نظام مرد سالار را فراموش کرد.

4- خانواده نهادي مقدس و کانوني گرم:

خانواده نهاد مقدسي است و کانوني گرم براي پرورش کودکان. خانواده مورد حمايت تمامي اديان و دولت­هاست. اما آيا تا به حال از خود پرسيده­ايم چه چيزي خانواده را مقدس مي­سازد؟ نتيجه­ي عملي کانون گرم خانواده چه بوده است؟ جرا تمام دولت­ها از خانواده حمايت مي­کنند؟

تصور عاميانه چنين است که عشق و ازدواج انگيزه­ي يکساني دارند. نگاهي دقيق­تر نشان مي­دهد که تنها در دوران عشق رومانتيک چنين فرضي درست بوده. عشق و ازدواج نه تنها داراي پارامترهاي يکساني نيستند بلکه به دليل ماهيت آزاد عشق در اکثر موارد رابطه­اي خصومت آميز دارند. ازدواج در اکثريت قريب به اتفاق ادوار زندگي بشر بيشتر به يک قرارداد اقتصادي شباهت داشته. اين قرارداد به اين انجاميده است که براي مرد جذابيت و زيبايي زن و براي زن پس انداز مرد مهم بوده است. چنين فرايندي از يکسو ستم تاريخي بر زنان را تشديد کرده و از سوي ديگر به غريبه شدن زن و شوهر انجاميده است. نگاهي گذرا به خانواده­هاي دور و اطرافمان نشان مي­دهد که دراکثريت آن­ها اگرچه زن و مرد ساليان درازي در کنار يکديگر زندگي مشترکي را مي­سازند ولي هرگز به شناخت درستي از هم ديگر دست نمي­يابند . براي دختران محترم شرم­آور است که راجع به رابطه­ي زناشويي چيزي بدانند حال آنکه با قرارداد ازدواج همين امر قبيح به يکباره ترکيبي مقدس مي­سازد که نيمي از ايمان را تشکيل مي­دهد. آيا هرگز به دختران آموخته مي­شود که همسرش بايد عشق اورا برانگيزد ؟ ( از استثناهاي طبقاتي چشم­پوشي کنيد) نه! دختران مي­آموزند که بايد شوهري بدست آورند که توانايي سر و سامان بخشيدن به زندگي آن­ها را دارد . و چنين است که قالب­هاي پوسيده­ي ازدواج که توجيه کننده­ي محروم شدن از تجارب جنسي است يکسره با عشق- که قانون مقدسي را به رسميت نمي­شناسد و آزاد است- در تناقض است. نگاهي انتقادي به همين ناآگاهي پيش از ازدواج نشان مي­دهد که درصد عظيمي از ناخرسندي ، اضطراب و ناراحتي­هاي فيزيکي بعد از ازدواج در همين ناآگاهي مقدس ريشه دارد.واقعيت عيني جامعه­مان بهتر از هر چيزي با ما سخن مي­گويد. بيش از نيمي از طلاق­ها به دليل نارضايتي­هاي جنسي رخ مي­دهند.

آري خانواده مقدس است! مقدس است چون به انقياد انسان­ها کمک مي­کند. مقدس است چون نظام سرمايه­داري را حفظ مي­کند. مقدس است چون خشونت و فرهنگ مردسالار را بازتوليد مي­کند. و به همين دليل است که دولت اين اندام واره­ي بورژوازي به طور کامل از آن حمايت مي­کند. با توجه به شرح فوق شايد محکم ترين دليل باقي مانده براي حفظ نهاد خانواده تربيت کودکان است. بايد ديد اين کانون گرم تربيتي د رعمل چه نمره اي کسب کرده است. امروز ساختار خانواده شکل عادي زندگي است. چه تعداد از کودکان بي­چيز و بي­خانمان در انتظار مرگ روزشماري مي­کنند؟ آمار کودک آزاري چه در کشورهاي توسعه يافته و چه توسعه نيافته تا چه حد بالاست ؟ آيا خانواده واقعآ از کودک حمايت مي­کند؟ آيا چيزي به اسم تربيت خانوادگي وجود خارجي دارد؟ کودکان ازدواج از فقدان مراقبت، توجه و فداکاري رنج مي­برند حال آنکه مادران آزادي که به عشق و نه به قرارداد پوچ ازدواج تن مي­دهند قدرت بخشيدن تمام اين­ها را دارند. ازدواج و خانواده زن را به يک نان خور تبديل مي­کند. نان خوري که آگاهي اجتماعي­اش روز به روز کاهش مي­يابد و کم کم جهان­بيني­اش در سطح نازل خانه کاهش مي­يابد. با چشم خود زنان مبارزي را ديده­ام که در نتيجه يک عمر خانه نشيني امروز اعتقاد دارند تنها راه مبارزه تربيت فرزندان خوب است! واي به حال آن­ها که قبل از ازدواج هم آگاهي اجتماعي گسترده­اي ندارند. بي­جهت نيست که واژگاني چون "خاله زنک" اجازه­ ي تولد مي­يابند.

باز هم بر طبل ميان­تهي تقدس ازدواج بکوبيم و فراموش کنيم که خانواده! بله جايي که در اذهان ما به عنوان پناهگاه شناخته شده بنا به آمار بين المللي بعد از پليس بزرگترين کانون خشونت عليه زنان و کودکان است.

5- نقش زنان در تاريخ:

مناظره­اي در مي­گيرد در يک طرف زني ايستاده که جايگاهي متناسب با استعداد­هايش طلب مي­کند و در سوي ديگر مردي که ادعا مي­کند جايگاه کنوني زنان شايسته­ي توانمندي­هاي آن­ها­ست و گواهي تاريخ نشان مي­دهد که زنان هرگز نتوانسته­اند مفاخري را به جامعه­ي بشري تقديم کنند!نمونه­اي ديگر همانقدر بي­پايه که ساير اعتقادات عمومي. هرگز به اين نکته توجه نمي­شود که برتري نيروي فيزيکي مردان در مراحل آغازين تشکيل جوامع بشري در تکامل جامعه­ي طبقاتي خود را تشديد کرده است. اين يعني چيزي را که محصول و معلول جامعه­ي طبقاتي است ذاتي و طبيعي شمردن. تفکري که به درستي شيءشدگي نام گرفته است. هرگز پرسيده نمي­شود که چطور مي­توان انتظار موفقيت­هايي را داشت که هرگز فرصت دست­يابي به آن ها به زنان داده نشده. فراموش مي­شود که تا همين قرن نوزدهم در کشورهاي توسعه يافته­ي دنيا زنان حق تحصيل نداشتند و در نهايت بردگي به سر مي­بردند. برون­رفت از اين بحران نيازمند استفاده­ي جدي از راهکارهايي چون تبعيض مثبت و توانمند­سازي است.

6- مادري:

چه بسيارزناني که از دامنشان چه بزرگ­مرداني برخاستند! اين جمله­ي زيبا همانقدر که عوامفريبي مي­کند شخصيت زن را در چارچوب مادري خلاصه مي­کند . زن تنها زماني مي­تواند موفق خوانده­شود که همسري خوب و مادري بهتر باشد . مادري فداکار که مردان بزرگي را پرورش مي­دهد. و اين چنين است که زنان براي موفق­شدن هيچ فرصتي مستقل از مردان در اختيار ندارند. زن بودن زن هيچ اصالتي ندارد. آيا موفقيت مردان در پدر بودن خلاصه مي­شود؟

7- رابطه ي جنسي برابر :

تمکين! به حکم قانون، عرف و شرع زن بايد از شوهرش تمکين کند. آيا تا زماني که قانوني به اسم تمکين وجود دارد رابطه ي جنسي برابر مفهومي خواهد داشت؟ تا زماني که در ادبيات ما رابطه­ي جنسي به صورت فاعل و مفعولي تعريف مي­شود چطور مي­توان برابري جنسي را انتظار داشت؟

8- تجاوز:

تجاوز به مفهوم برقرار کردن رابطه­ي جنسي در حالي است که زن راضي به برقراري اين رابطه نباشد. طبق قوانين فعلي کشورمان چيزي به عنوان تجاوز شوهر به زن تعريف نمي­شود. اين است مفهوم برابري انسان ها! طبق يکي ديگر از موهومات اکثريت مجرميني که اقدام به تجاوز مي­کنند داراي ناهنجاري­هاي رواني هستند، حال آنکه آمار نشان مي­دهد واقعيت وارونه است. مجرمين عمومآ از معضلات تربيتي رنج مي­برند. طبق مهملي ديگر تجاوز محصول غريزه­ي جنسي مهار نشدني مرد است- که در اکثر موارد زن در تحريک آن مقصر است-حقايق زير درستي اين فرض را زير سؤال مي برد:

الف) مطالعات جامعه شناسان نشان مي­دهد که قدرت غريزه­ي­ جنسي مرد از نگرش­ها­ي فرهنگي جامعه مستقل نيست.

ب) حدود سه چهارم تجاوزات با قصد و نقشه­ي قبلي انجام مي­گيرند.

9- روسپيگري :

روسپيگري به مثابه يک گناه نابخشودني تلقي مي شود.( فقر اقتصادي و فرهنگي که به آن مي انجامد هرگز مورد توجه جدي قرار نمي گيرد.) حال آنکه تفاوت هاي ماهوي ميان يک فاحشه و زني که تن به ازدواج مي دهد وجود ندارد. هردو طي عمل جنسي خدمت مي دهند . تفاوت ها محدود به مدت قرارداد، نرخ قرارداد، و طريقه ي پرداخت است.تفاوت اصلي اين است که احترام زن نزد شوهر از شدت ستمکاري مي کاهد حال آنکه فاحشه از کمترين حقوق انساني برخوردار نيست و تمام چهره­ي بردگي زنانه در او خلاصه مي­شود. به بيان ديگر اگر بخواهيم از روش­شناسي کانت براي شناخت چهره ي بردگي زن استفاده کنيم مي بايست فاحشه-افراطي ترين حالت فرودستي زنان- را بشناسيم.

اين­جا ايران است! سرزمين مادري من! مرز پر گهر! جايي که سن روسپيگري به 13 سال کاهش يافته­است. اين­جا ايران است جايي که نماينده­ي مجلسش فکر مي­کند با اعدام زنان خياباني مي­توان پرونده­ي روسپيگري را بست. اين­جا ايران است جايي که کودکان زير 18 سال حکم سنگسار مي­گيرند. اين جا ايران است . خاکي که دوستش مي­داريم، باور نمي­کنيد؟



رسيدن به مرحله­اي از تاريخ که انسان به جايگاهي که شايسته­اش است دست يابد ميسر نمي­شود مگر با رفع هرگونه تبعيض و از آن جمله نابرابري زن و مرد. در اين مرحله انقياد زنان يکي از موانع اصلي پيشرفت بشريت است و لذا جنبش زنان شايسته و درخور بيشترين توجه.



منابع و مآخذ: 1- انقياد زنان/جان استوارت ميل2- جامعه شناسي آنتوني گيدنز3-فرهنگ نظزيات فمينيستي/فريبا مهاجر، نوشين احمدي خراساني4- عشق و ازدواج / اما گلدمن 5- جنس دوم/سيمون دو بوار

No comments: