کیوان امیری الیاسی
ايران، سرزمين مادري من! جايي که سرانهي مطالعه در روز به زحمت به چند دقيقه ميرسد. آري جايي که سرانهي مطالعه در چنين وضع نازلي است فرهنگ و قوانين شفاهي نقش مهمي در سمتدهي انديشهها ايفا ميکنند. قوانين شفاهي که هيچ سند محکمي براي اثبات درستي خويش ارائه نميدهند.باعث ميشوند بسياري از باورها بر پايهي خرافات و موهومات شکل گرفته ، رواج يابند و کم کم به عنوان پيش فرض پذيرفته شوند.
از سوي ديگر روشنفکر ايراني به دليل استفاده از زباني غير قابل درک براي تودههاي مردم، ناتواني در درک پويههاي دروني جامعه و عدم توجه به واقعيات عيني جامعه هرگز نتوانسته است به طرز مناسبي با تودههاي مردم ارتباط برقرار کند، خلأ بزرگ ارتباط ارگانيک بين روشنفکران و تودهي مردم زماني به فاجعهي بزرگتري منجر ميشود که گروههايي که از ادبيات قابل فهمي براي مردم سود ميبرند در جهت سوء استفاده از ناآگاهي تودهها به گسترش خرافات و موهومات دامن ميزنند.
تمام اين دلايل مرا برآن داشت تا به جاي نگارش مقالهاي صرفآ تئوريک که مخاطبان خاص دارد به نقد موهومات رايج در ميان اکثريتي بپردازم که هر گونه تغيير بنيادين اجتماعي نيازمند خواست آنهاست.از سوي ديگر نقش کليدي دانشگاه به عنوان يکي از نيروهاي رانهي جامعه اين رسالت را پررنگ تر ميکند. وظيفهي اخلاقي دانشجواست که با شناخت موهومات رايج بين تودهي مردم براي جهتدهي درست انديشههاي آنان اقدامي جدي و فعال انجام دهد . فراموش نکنيم اولين قدم در رهايي انسانها از هر گونه انقياد،آکاه ساختن آن هاست لذا اميد است اين مقاله گامهاي هر چند کوچکي در اين راستا بر دارد.
1- فمينيسم :
يک باور موهومي رايج فمينيسم را به عنوان مبارزهي زنان بر عليه مردان تعريف ميکند. مطالعهاي هر چند سطحي در متون اوليهي فمينيستي کذب بودن اين ادعا را آشکار ميکند. مسأله خيلي ساده است ، زنان خواستار احقاق حقوق خود به عنوان يک انسان و تقسيم عادلانهي حق حيات هستند. لذا فمينيسم چيزي نيست جز به چالش کشيدن روابط ميان زنان و مردان و عصيان در برابر تمامي قوانين و ساختارهاي قدرتي که زنان را در موقعيتي فرودست نگه داشته، آن ها را به شکل جنس دوم نظاره ميکنند.از ديدگاه فمينيسم زنان مورد ستم تاريخي قرار گرفته اند، اميال و استعدادهايشان در نظر گرفته نشده و لذا هرگز نتوانسته اند جايگاهي درخور استعدادهايشان بدست آورند.
اما چه عواملي منجر به تشديد اين ستم تارخي شده است و راه برونرفت از اين چرخه ي معيوب چيست؟
فمينستهاي راديکال در يک تحليل سطحي کنترل مردان را عامل به وجود آمدن اين ستم تاريخي ميدانند و لذا خواستار حذف اين کنترل هستند. شايد با نگاهي اجمالي به نظر اين دسته از فمينسيتها معلوم شود که چرا اين باور رايج که فمينيسم نبرد زنان بر عليه مردان است به وجود آمده است. حال آنکه حداقل در ايران در هيچ دورهي تاريخي از مبارزات زنان ، فمينستهاي راديکال شاخصترين مبارزين نبودهاند. فمينيستهاي ليبرال ريشه ي ستم تاريخي را در قوانين مدني نابرابر و فرصتهاي آموزشي ناعادلانه جستجو ميکنند و خواستار الغاي اين نابرايها هستند. فمينيستهاي ليبرال با تقليل و آشقته سازي ادبيات فمينستي عملآ شکاف هاي جدي تر و عميق تر را مسکوت باقي ميگذارند. اين يک ادعاي نظري نيست! تجربهي کشورهاي توسعه يافته نشان ميدهد که ليبرال فمينيسم هرگز نميتواند آخرين وتنهاترين راهکار مبارزه باشد، چرا که با دستيابي به قانون برابر براي زنان و مردان بايد مبارزات فمينيستي را يکسره کنار گذاشت حال آنکه جامعهي انساني همچنان ساختارهاي مرد سالار خودش را حقظ خواهد کرد.هرچند در جوامعي چون ايران که هنوز فاصلهي زيادي تا قوانين برابر براي مران و زنان داريم جريان اصيل فمينيستي ميتواند با فمينيستهاي ليبرال ائتلاف کند.از ديدگاه فمينيستهاي مارکسيست ريشهي انقياد زنان را بايد در شيوهي توليد سرمايه داري ، تقسيم کار و جدايي کارِ خانه دنبال کرد.چنين تحليلي به اين نتيجه ميانجامد که تنها راه پايان دادن به اين انقياد سرنگوني بورژوازي و دگرگوني بنيادين اقتصاد است. عليرغم اينکه اين تحليل شکاف هاي زيربنايي را مورد بررسي قرار ميدهد اما پاشنه ي آشيل آن مانند تمام تحليلهاي مارکسيستي نحليل صرفآ اقتصادي است. تحليلي که حتي اگر در نظر درست باشد، با توجه به شرايط عيني دنياي امروز آلترناتيوي است که بايد به آينده موکول شود.سوسيال فمينيسم ريشهي مشکلات را در شيوهي توليد سرمايه داري و فرهنگ مردسالار هردو مي بيند، لذا هرچند با توجه به تحليل روبنا و زيربنا در تحليل نهايي چيزي بر مارکسيسم فمينيسم نميافزايد اما بسياري از مشکلات اجرايي آن را مرتفع ميسازد.به هر حال به نظر ميرسد نظام اقتصادي سرمايه داري و فرهنگ و ادبيات مردسالار، براي دوام و بقاي خود انسان-به ويژه زنان- را استثمار ميکند و لذا راهکار رهايي از اين استثمار دگرگوني بنيادين در مالکيت ابزار توليد و شکل زندگي اجتماعي است. در نهايت فمينيسم هرگز عصيان خود را در حد ستيزه يا مردان تقليل نميدهد و مناسبات مردسالارانهاي را به چالش ميکشد که نه فقط زنان بلکه همهي انسانها را قرباني ميکند.
2- اختلافات طبيعي زن و مرد :
يکي ديگر از موهوماتي که به نظر ميرسد طرفداران زيادي هم دارد اين باور است که زنان و مردان به جهت تفاوتهاي طبيعي که با هم دارند نبايد حقوقي دقيقآ همانند داشتهباشند. به نوعي به جاي تساوي حقوق بايد از موازنهي حقوق استفادهکرد. بدين معني که در برابر هر حقي که مرد دارد زن را نيز حقي است اگرچه نه حقي همانند با حق مرد. و يا چنين استدلال ميشود که به دليل تفاوتهاي طبيعي زن و مرد ، زنان براي کارهايي مناسبترند و مردان براي کارهايي ديگر . في المثل زنان چون احساساتي هستند نميتوانند قضاوت کنند. چنين استدلالي بنا به دلايل زير بي پايه و اساس است:
1- مشخص نيست که چه ميزان از تفاوتهايي که در حال حاضر بين زن و مرد به نظر ميآيند ناشي از تفاوتهاي ذاتي است و چه ميزان ناشي از سير تکاملي جامعهي طبقاتي ؛ چه کسي ميتواند ادعا کند که روشهاي تربيتي مردسالار روي او تأثيري نگذاشته است و صرفآ بر اساس طبيعت خود بار آمده است؟ يافتههاي علمي نشان ميدهند بسياري از تفاوتهاي موجود تفاوتهاي جنسيتي( روانشناسي،اجتماعي،فرهنگي) هستند نه تفاوتهاي جنسي(زيستشناختي و کالبدشناسانه). از سوي ديگر انقياد و بردگي زنان نسبت به هر گونه بردگي ديگر شديدتر و هوشمندانه تر است چرا که به جاي تکيهي مطلق بر ترس فرودست از فرادست از ابزارهاي تربيتي به طرز گستردهاي بهره ميجويد. دختران از همان کودکي ياد ميگيرند که بايد توجه مردان را به خود جلب کنند، موفقيت آنها تنها در گرو بدست آوردن فرصتي در کنار مردي قدرتمند است و ... تنها زماني ميتوان به ذاتي بودن تفاوتهاي زن و مرد مطمئن بود که يکي از دو شرط زير بر قرار باشد:
الف) زنان در جامعهاي خالي از مردان و مردان در جامعهاي خالي از زنان تربيت شوند تا بدين شکل تأثير نامطلوب روابط متقابل اين دو بر هم حذف شود.
ب) زنان در جامعهاي تربيت شوند که در آن اثري از سلطهي مردان نيست.
حال آنکه هيچ يک از اين دو شرط در جامعهي امروزي محقق نشده است.تفاوتهاي بيولوژيکي بين زن و مرد براي ما بديهي است اما علم روانشناسي هنوز به درجهاي از تکامل نرسيده است که بتواند تفاوتهاي رواني اين دو را مستقل از شرايط تربيتي کشف کند. لذا چگونه ميتوان بنيان جامعهاي را بر فرضياتي که نه تنها به طور دقيق اثبات نشده اند بلکه شواهدي براي رد آن ها در دست است، قرار داد؟
2- در صورت قبول موارنهي حقوق به جاي برابري حقوق ملاک تشخيص اين موارنه چيست؟ نظريهي موهومي موازنهي حقوق گاهآ به اين نتيجه ميانجامد که در برابر حقوقي چون حق طلاق و حضانت کودکان حقوقي مانند مهريه و نفقه براي زنان مطرح شود، حال آنکه چنين حقوقي عملآ منجر به تشديد سلطهي مرد بر زن ميشوند و نه تنها حقوقي براي زنان محسوب نميشوند که بايد آن ها را بر حقوق مردان براي تسلط بر زنان افزود.
اگر ترسي از پيشرفت روز افزون زنان نداريم چرا موانع قانوني موجود براي داشتن حقوق و فرصت هاي شغلي برابر را از پيش روي زنان بر نميداريم. اگر اعتقاد داريم که زنان براي بعضي کارها نامناسبند رقابتي آزاد به طور طبيعي آن ها را از اين مشاغل خارج خواهد کرد و لذا با الغاي قوانين نابرابر چيزي را از دست نخواهيم داد.
3-تجربهي موفق نظام مردسالار:
مهمل ديگري که بافته ميشود تجربهي موفق نظام مردسالار است. به پيشرفتهاي جامعهي بشري اشاره ميشود چنين نتيجه گيري ميشود که نظام مردسالار امتحان خود را پس داده است. فرض کنيم بپذيريم که براي تأمين مصلحت عمومي و رسيدن به سطح بالاتر بازدهي اعمال نابرابري و ستم به دستهاي از انسانها جايز باشد. حتي با اين فرض آيا در طول هزاران سال تاريخ جوامع بشري يکجا نشين هرگز گونهي ديگري( به عنوان مثال نظام زنسالار يا نظام برابر) تجربه شده است تا معلوم شود کداميک از اين نظامها بازدهي بيشتري دارند؟ زماني که تجربهي مشخصي از نظامهاي غير مردسالار وجود ندارد بنا به قاعدهي طبيعي اين کساني که هر دو اصل آزادي و برابري را زير پا ميگذارند بايد اثيات کنند که دلايل محکمي براي اعمال قوانين نابرابر دارند. چه نياز است به استدلال زنان براي اثبات آنکه اگر قوانين برابري در قبال آنها به اجرا گذاشته شود مصلحت عمومي جامعه بهتر تأمين ميشود؟ از سوي ديگر در بررسي تجربهي به اصطلاح موفق نظام مردسالار رابطهي همبستهي استبداد و نظام مرد سالار را فراموش کرد.
4- خانواده نهادي مقدس و کانوني گرم:
خانواده نهاد مقدسي است و کانوني گرم براي پرورش کودکان. خانواده مورد حمايت تمامي اديان و دولتهاست. اما آيا تا به حال از خود پرسيدهايم چه چيزي خانواده را مقدس ميسازد؟ نتيجهي عملي کانون گرم خانواده چه بوده است؟ جرا تمام دولتها از خانواده حمايت ميکنند؟
تصور عاميانه چنين است که عشق و ازدواج انگيزهي يکساني دارند. نگاهي دقيقتر نشان ميدهد که تنها در دوران عشق رومانتيک چنين فرضي درست بوده. عشق و ازدواج نه تنها داراي پارامترهاي يکساني نيستند بلکه به دليل ماهيت آزاد عشق در اکثر موارد رابطهاي خصومت آميز دارند. ازدواج در اکثريت قريب به اتفاق ادوار زندگي بشر بيشتر به يک قرارداد اقتصادي شباهت داشته. اين قرارداد به اين انجاميده است که براي مرد جذابيت و زيبايي زن و براي زن پس انداز مرد مهم بوده است. چنين فرايندي از يکسو ستم تاريخي بر زنان را تشديد کرده و از سوي ديگر به غريبه شدن زن و شوهر انجاميده است. نگاهي گذرا به خانوادههاي دور و اطرافمان نشان ميدهد که دراکثريت آنها اگرچه زن و مرد ساليان درازي در کنار يکديگر زندگي مشترکي را ميسازند ولي هرگز به شناخت درستي از هم ديگر دست نمييابند . براي دختران محترم شرمآور است که راجع به رابطهي زناشويي چيزي بدانند حال آنکه با قرارداد ازدواج همين امر قبيح به يکباره ترکيبي مقدس ميسازد که نيمي از ايمان را تشکيل ميدهد. آيا هرگز به دختران آموخته ميشود که همسرش بايد عشق اورا برانگيزد ؟ ( از استثناهاي طبقاتي چشمپوشي کنيد) نه! دختران ميآموزند که بايد شوهري بدست آورند که توانايي سر و سامان بخشيدن به زندگي آنها را دارد . و چنين است که قالبهاي پوسيدهي ازدواج که توجيه کنندهي محروم شدن از تجارب جنسي است يکسره با عشق- که قانون مقدسي را به رسميت نميشناسد و آزاد است- در تناقض است. نگاهي انتقادي به همين ناآگاهي پيش از ازدواج نشان ميدهد که درصد عظيمي از ناخرسندي ، اضطراب و ناراحتيهاي فيزيکي بعد از ازدواج در همين ناآگاهي مقدس ريشه دارد.واقعيت عيني جامعهمان بهتر از هر چيزي با ما سخن ميگويد. بيش از نيمي از طلاقها به دليل نارضايتيهاي جنسي رخ ميدهند.
آري خانواده مقدس است! مقدس است چون به انقياد انسانها کمک ميکند. مقدس است چون نظام سرمايهداري را حفظ ميکند. مقدس است چون خشونت و فرهنگ مردسالار را بازتوليد ميکند. و به همين دليل است که دولت اين اندام وارهي بورژوازي به طور کامل از آن حمايت ميکند. با توجه به شرح فوق شايد محکم ترين دليل باقي مانده براي حفظ نهاد خانواده تربيت کودکان است. بايد ديد اين کانون گرم تربيتي د رعمل چه نمره اي کسب کرده است. امروز ساختار خانواده شکل عادي زندگي است. چه تعداد از کودکان بيچيز و بيخانمان در انتظار مرگ روزشماري ميکنند؟ آمار کودک آزاري چه در کشورهاي توسعه يافته و چه توسعه نيافته تا چه حد بالاست ؟ آيا خانواده واقعآ از کودک حمايت ميکند؟ آيا چيزي به اسم تربيت خانوادگي وجود خارجي دارد؟ کودکان ازدواج از فقدان مراقبت، توجه و فداکاري رنج ميبرند حال آنکه مادران آزادي که به عشق و نه به قرارداد پوچ ازدواج تن ميدهند قدرت بخشيدن تمام اينها را دارند. ازدواج و خانواده زن را به يک نان خور تبديل ميکند. نان خوري که آگاهي اجتماعياش روز به روز کاهش مييابد و کم کم جهانبينياش در سطح نازل خانه کاهش مييابد. با چشم خود زنان مبارزي را ديدهام که در نتيجه يک عمر خانه نشيني امروز اعتقاد دارند تنها راه مبارزه تربيت فرزندان خوب است! واي به حال آنها که قبل از ازدواج هم آگاهي اجتماعي گستردهاي ندارند. بيجهت نيست که واژگاني چون "خاله زنک" اجازه ي تولد مييابند.
باز هم بر طبل ميانتهي تقدس ازدواج بکوبيم و فراموش کنيم که خانواده! بله جايي که در اذهان ما به عنوان پناهگاه شناخته شده بنا به آمار بين المللي بعد از پليس بزرگترين کانون خشونت عليه زنان و کودکان است.
5- نقش زنان در تاريخ:
مناظرهاي در ميگيرد در يک طرف زني ايستاده که جايگاهي متناسب با استعدادهايش طلب ميکند و در سوي ديگر مردي که ادعا ميکند جايگاه کنوني زنان شايستهي توانمنديهاي آنهاست و گواهي تاريخ نشان ميدهد که زنان هرگز نتوانستهاند مفاخري را به جامعهي بشري تقديم کنند!نمونهاي ديگر همانقدر بيپايه که ساير اعتقادات عمومي. هرگز به اين نکته توجه نميشود که برتري نيروي فيزيکي مردان در مراحل آغازين تشکيل جوامع بشري در تکامل جامعهي طبقاتي خود را تشديد کرده است. اين يعني چيزي را که محصول و معلول جامعهي طبقاتي است ذاتي و طبيعي شمردن. تفکري که به درستي شيءشدگي نام گرفته است. هرگز پرسيده نميشود که چطور ميتوان انتظار موفقيتهايي را داشت که هرگز فرصت دستيابي به آن ها به زنان داده نشده. فراموش ميشود که تا همين قرن نوزدهم در کشورهاي توسعه يافتهي دنيا زنان حق تحصيل نداشتند و در نهايت بردگي به سر ميبردند. برونرفت از اين بحران نيازمند استفادهي جدي از راهکارهايي چون تبعيض مثبت و توانمندسازي است.
6- مادري:
چه بسيارزناني که از دامنشان چه بزرگمرداني برخاستند! اين جملهي زيبا همانقدر که عوامفريبي ميکند شخصيت زن را در چارچوب مادري خلاصه ميکند . زن تنها زماني ميتواند موفق خواندهشود که همسري خوب و مادري بهتر باشد . مادري فداکار که مردان بزرگي را پرورش ميدهد. و اين چنين است که زنان براي موفقشدن هيچ فرصتي مستقل از مردان در اختيار ندارند. زن بودن زن هيچ اصالتي ندارد. آيا موفقيت مردان در پدر بودن خلاصه ميشود؟
7- رابطه ي جنسي برابر :
تمکين! به حکم قانون، عرف و شرع زن بايد از شوهرش تمکين کند. آيا تا زماني که قانوني به اسم تمکين وجود دارد رابطه ي جنسي برابر مفهومي خواهد داشت؟ تا زماني که در ادبيات ما رابطهي جنسي به صورت فاعل و مفعولي تعريف ميشود چطور ميتوان برابري جنسي را انتظار داشت؟
8- تجاوز:
تجاوز به مفهوم برقرار کردن رابطهي جنسي در حالي است که زن راضي به برقراري اين رابطه نباشد. طبق قوانين فعلي کشورمان چيزي به عنوان تجاوز شوهر به زن تعريف نميشود. اين است مفهوم برابري انسان ها! طبق يکي ديگر از موهومات اکثريت مجرميني که اقدام به تجاوز ميکنند داراي ناهنجاريهاي رواني هستند، حال آنکه آمار نشان ميدهد واقعيت وارونه است. مجرمين عمومآ از معضلات تربيتي رنج ميبرند. طبق مهملي ديگر تجاوز محصول غريزهي جنسي مهار نشدني مرد است- که در اکثر موارد زن در تحريک آن مقصر است-حقايق زير درستي اين فرض را زير سؤال مي برد:
الف) مطالعات جامعه شناسان نشان ميدهد که قدرت غريزهي جنسي مرد از نگرشهاي فرهنگي جامعه مستقل نيست.
ب) حدود سه چهارم تجاوزات با قصد و نقشهي قبلي انجام ميگيرند.
9- روسپيگري :
روسپيگري به مثابه يک گناه نابخشودني تلقي مي شود.( فقر اقتصادي و فرهنگي که به آن مي انجامد هرگز مورد توجه جدي قرار نمي گيرد.) حال آنکه تفاوت هاي ماهوي ميان يک فاحشه و زني که تن به ازدواج مي دهد وجود ندارد. هردو طي عمل جنسي خدمت مي دهند . تفاوت ها محدود به مدت قرارداد، نرخ قرارداد، و طريقه ي پرداخت است.تفاوت اصلي اين است که احترام زن نزد شوهر از شدت ستمکاري مي کاهد حال آنکه فاحشه از کمترين حقوق انساني برخوردار نيست و تمام چهرهي بردگي زنانه در او خلاصه ميشود. به بيان ديگر اگر بخواهيم از روششناسي کانت براي شناخت چهره ي بردگي زن استفاده کنيم مي بايست فاحشه-افراطي ترين حالت فرودستي زنان- را بشناسيم.
اينجا ايران است! سرزمين مادري من! مرز پر گهر! جايي که سن روسپيگري به 13 سال کاهش يافتهاست. اينجا ايران است جايي که نمايندهي مجلسش فکر ميکند با اعدام زنان خياباني ميتوان پروندهي روسپيگري را بست. اينجا ايران است جايي که کودکان زير 18 سال حکم سنگسار ميگيرند. اين جا ايران است . خاکي که دوستش ميداريم، باور نميکنيد؟
رسيدن به مرحلهاي از تاريخ که انسان به جايگاهي که شايستهاش است دست يابد ميسر نميشود مگر با رفع هرگونه تبعيض و از آن جمله نابرابري زن و مرد. در اين مرحله انقياد زنان يکي از موانع اصلي پيشرفت بشريت است و لذا جنبش زنان شايسته و درخور بيشترين توجه.
منابع و مآخذ: 1- انقياد زنان/جان استوارت ميل2- جامعه شناسي آنتوني گيدنز3-فرهنگ نظزيات فمينيستي/فريبا مهاجر، نوشين احمدي خراساني4- عشق و ازدواج / اما گلدمن 5- جنس دوم/سيمون دو بوار
آخرین شماره نشریه را میتوانید اینجا
ببینید
Tuesday, May 9, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment